Skip to main content

بخش کلتوری افغان جرمن آنلاین

Go Search
صفحه نخست
خبرونه
تحليل ها و پيام ها
آثار علمی و تحقیقی (حبیبه)
مرکز دیجیتال سازی کتب
مدیریت تحلیل ها و اخبار
قاموس کبیر افغانستان
  
افغان جرمن آنلاین > بخش کلتوری افغان جرمن آنلاین > مطالب تحریری فرهنگی > قربان بی زنی! - طنز  

مطالب تحریری فرهنگی: قربان بی زنی! - طنز

AFGHAN GERMAN ONLINE
http://www.afghan-german.de
http://www.afghan-german.com
نویسنده/ارسالی: حنیف رهیاب رحیمیتاریخ: 11/5/2013
حنیف رهیاب رحیمی 

قربان بی زنی!

طنز

 

خیرالدین که چندین بار طعم تلخ شکست در عشق و عاشقی را چشیده بود، دیگر با خود عهد کرد که هر چیز خواهد شد مگر باز عاشق نخواهد شد. به این خاطر گوشه گیری اختیار کرد و کنج خانه و بی زنی را بی درد سر تر از هر کار دیگر یافت.

پس از اینکه در هر سال چندین بار دل داد و دلش پس داده شد، باری هم که از دست بی زنی و بی کاری طاقتش طاق شده بود، باز یکروز ناگهان عاشق دختر مامایش شد. زبیده که از هر لحاظ دلکش و زیبا بود قلمرو دل و دلخانهٔ خیرالدین را دفعتاً چنان تسخیر نمود که خواب و خوراک و قرار و آرامش را از دست داد و هر بار که به یک بهانه خانهٔ مامایش می رفت، با یک دیدار زبیده تنگ دلش سست می شد و دهانش مانند کفش ملا نصرالدین باز می ماند.

آمدن های وقت و نا وقت خیرالدین و چشم چرانی های پنهان و آشکار او باعث رسوایی اش شد و مامایش که یک آدم سختگیر و تند خوی بود، یکروز در پیشروی زبیده سهل و سبکش ساخت و اخطار داد که نمی خواهد شکل و شمایل موشِ مُرده مانندش را دیگر در خانهٔ خود ببیند.

مادر خیرالدین که از این پیش آمد سخت آزرده شده بود، گِله کنان علت را از برادرش پرسید ولی با شنیدن این که خیرالدین حزبی و بی دین شده و با مردمان نا اهل سر و کار دارد، پس گردنش را خارانده به خانه برگشت و خیر الدین را زیر قین و فانه و دَو و دشنام گرفت که راه غلط را در پیش گرفته و نام پدر را به زمین زده است و اگر سر از امروز از این کارهای خلاف توبه نکند، شیرش را به وی نمی بخشد.

 

به این ترتیب خیرالدین از وصال زبیدهٔ سفید و گوشتی گک محروم شد و شب ها و روزهای زیادی را در فراق او خون دل خورد و اشک ریخت و با خود تصمیم گرفت که منبعد دست از حزب و حزب بازی برداشته با کسانیکه در دین و دینداری مشهور هستند، نشست و برخاست نماید. با این کار بزودی به یک نیمچه ملا تبدیل شد و به نماز و قبله رو آورد. تا هم دل مادر را بدست بیاورد و هم اگر پدر تندخوی زبیده سر رحم بیاید یا ا گر دیگر هیچ نشد، ارواح پدر مرحومش در قبرستان آرام بگیرد.

 

یکی دو سال به سختی گذشت، زبیدهٔ سرخ و سفید نیز درین مدت راهی خانهٔ بخت شد و سوراخ بزرگی را در قلب غار غار خیرالدین اضافه نمود. خیرالدین که دل عاشق پیشه ای داشت، ناگهان یکروز به مجرد دیدن قد بلند و موهای دراز تورپیکی افسون و مسحور شد و در عشق او چنان دل و جان را به یکجایی باخت که درد تلخ از دست دادن زبیده از یادش رفت و در شب اول عاشقی در کنج و کنار لب و دهانش به اندازهٔ یک غار زنبور، تب خال برآمد.

تورپیکی که زلفان سیاه و دراز داشت به راستی هم در تمام شهر طاق و بی جوره بود، دل های صدها جوان دریشی پوش مکتبی و غیر مکتبی را در خم و پیچ زلفان خود بند ساخته بود، اما او در حالیکه هیچ کدام آنها را لایق شأن و همسری خود نمی دانست، خیرالدین هم بزودی در جمع آن لشکر اسیران دلسوخته درآمد و دل و جان را در یک دَو باخت.

عشق تورپیکی طناز و مغرور، عمیق تر از معشوقهٔ قبلی دل و درون خیرالدین را شگافت و چنان واله و شیفته اش ساخت که نه تنها فرق راه و چاه از پیشش گم شد بلکه خود را هم فراموش کرد که کی بود و کی هست. با رفیق های نیمچه صوفی اش به دود کردن یگان بوتهٔ فقیر هم پناه برد و از ترس اینکه اگر خواستگاری روان کند و جواب رد بگیرد، به دیوانگی و سر به صحرا کشیدنش شکی باقی نمی ماند. بناءً بخاطر کاهش غم هایش، یگان شب سری به خانقاه ها میزد و از شنیدن ساز و صداهای رسا و پرسوز صوفیان صاحبدل، دلدادگی وعاشقی اش صد چند شده و با گذشت هر روز و هرشب، از خود بیخود تر می گردید.

 

مادر خیرالدین که حال پسر نازدانه اش را زار و عاقبت این دلدادگی را تیره و تار دید، پناه را به خدا کرده، به قصد خواستگاری راه خانهٔ تورپیکی را در پیش گرفت. در یکی دو بار اول جوابی نگرفت و این امر باعث شد که شمع کوچکی از امیدواری در دل سرد و طوفانی خیرالدین روشن شود. ولی بار سوم که رفت، پدر تورپیکی که یک افسر پولیس بود و بروت های سیخ سیخ اش از روز اول به سر مادر خیرالدین بد خورده بود، پسرش را یک آدم خرافاتی و عقب مانده خوانده گفته بود که خیرالدین با افکار قرون وسطایی اش حتی با کفش پای تورپیکی دختر عصری و خانوادهٔ روشنفکرش برابری کرده نمی تواند چه حاجت به همسری، و معذرت خواسته بود که دیگر قطعاً مزاحم شان نشوند.

این خبر بد، خیرالدین را از آسمانها به زمین زد و پرخچه هایش را باد کرد. حیران مانده بود که چه کند و کدام راه را در پیش بگیرد تا مورد انتقاد و خرده گیری پدران بیرحم معشوقه هایش قرار نگیرد. روزها را در فکر و سودای تورپیکی موی دراز و زبیدهٔ سفید و چاقک سپری می کرد، آه می کشید و افسوس میخورد ولی راه حلی نمی یافت.

 

مدتی را در غم و تشویش و فکر و سودا سپری نمود. از دوستان قدیم و جدیدش که با آنها نشست و برخاست داشت، و بطور غیر مستقیم مانع رسیدنش به مُراد شده بودند، بدش آمد و از همهٔ شان کناره گیری و گوشه نشینی اختیار نمود.

 

اکنون چهار سال از دومین ماجرای نافرجام عاشقی خیرالدین می گذرد و او حالا ترجیح داده که همین در کنج خانه نشستن و گوشه گیری از همه بهتر و درد سرش کمتر است، چنانچه بزرگان هم گفته اند که: «قربان بی زنی که یک نانه تنها میزنی»

جالب تر اینست که خیرالدین تا همین اکنون، چشم به راه نشسته تا مگر کبوتر اقبال خود بخود پرواز کنان بر آسمان خانه اش به پرواز در آید. یعنی اینبار منتظر است تا یک دختر مقبول و زیبا، با موهای دراز مثل تورپیکی و به سفیدی و نرمی زبیدهٔ از دست رفته، شیفته و شیدا و عاشق و بیقرار جمال و کمال خیرالدین که خودش بدبختانه هیچ کدام آنرا ندارد، شود و او را از خون دل خوردن ها و جنجال های عاشق شدن و عواقب ناگوار آن نجات دهد.

 

(پایان)

 

  افغان جرمن آنلاین تاسو په درنښت همکارۍ ته رابولي. په دغه پته له موږ سره اړیکه ټینگه کړئ    acc@afghan-german.de
یادښت: دلیکنې د لیکنیزې بڼې پازوالي د لیکوال په غاړه ده ، هیله من یو خپله لیکنه له رالیږلو مخکې په ځیر و لولئ