دربزم عشق
واګر ان چشم جادويش مرا اندر نظر دارد
بخال هندويش اين دل فغان وناله سردارد
حريم عشق بې پايان کجا داند جنون عشق
نګاه مست ان ماهرو قمار مال وسر دارد
خراب قامت سروې شدم هرګز ندانستم
که اين سودای خوبرويان هميشه چشم تردارد
بدی ساقی شراب ناب کمی درمان کند دل را
به يادی انکه نامش درخراب دل اثر دارد
به بزم عاشقان هرګزنه يابد راه ان سنګدل
که از دنياي ماهرويان وعشقش کی خبر دارد
سروری زندګی درعشق پاکې خوش دلان زيبد
که از مهرو وفا در دیر خوبان بال وپر دارد
به عزم راسخ ،مهرش بدست ارم دلی او را
کنم رامش به صد منوال اګر هرچند شرر دارد
-----------------------------------
١٧ - ١١ - ٢٠١١