یاسمین بهــار
صبــح کشـور میـوات، یاسمین بهــار است ایــن
بــوی نــاز می آیـد، جلــوه گــاه یـار است ایـــن
نشئـــه، اوج هــا دارد؛ عیش، فــــــوج هـا دارد
عشق، موج هـا دارد؛ بحــر بی کنــار است این
ابــر، شوق می بـارد ؛ سبــزه، حسن می کارد
سنگ هــم دلی دارد، طرفه کهسار است ایــن
گــر گل از چمــــن رویـــد یا نفس سمــن بویـــد
دل بـه دده می گـــوید:«رنگ آن نگار است این»
خرّمی جهان پیراست، جوش گل قـدح پیماست
رنگ و بو همان برجاست،بی خزان بهار است این
نقش جـوهـــر کــامــل کیست تـــا کند بــاطـل؟
این چـراغ و این محفــل فضل کـردگار است این
کام دل گُـــل دامـــن، آرزو طـــــــرب خـــرمـــن
چشم بیـدلان روشن، مـــزد انتظـــار است ایـن