حال دل حال خراب است به ميخانه روم
جرعه ای نوشم از آن پس ديگر خانه روم
قصۀ عشق سرايم به محراب جنون
پس از آن ترک کنم کعبه به بتخانه روم
کوی مسجد نه جويم زه ره اش دور خوشم
ره بطلان به پيش بی در و کاشانه روم
درد دل حال که از حد بيرون گشت مگر
غزل حيف به دل بر در غمخانه روم
جان موجود ولی فکر برون رفت زه سر
در مجنون بکوبم سوی ويرانه روم
|