راه رسیدن به خدا
در روز گاران قدیم در دهکده یی دور دستی مردی زندگی می کرد که کثرت کار روزانه او را از انجام وظایف دینی و عبادت خداوند بدور کرده بود.او در کار زندگی چنان غرق شده بود که نمی توانست غیر از آن به چیزی دیگری بپردازد. اما با وجود آنکه او جز بدست آوردن لقمه حلال کاری نداشت، تمام مردم ده از معاشرت باوی خودداری میکردند واز او نفرت داشتند. به نظر آنها او یک انسان گنهکار بود.
تا آنکه روزی آن مرد بیمار شد و در ایام عید با عمر عزیز خود وداع کرد.
زنش از آنجا که تنها مانده بود به مردم آن محل اطلاع داد، تا او را در خاک سپاری شوهرش کمک نمایند. اما مردم محل به خواست او جواب رد دادند.
مردم می گفتند:
ـــ شوهرت کافر بوده و جایش در جهنم است.
زنش ناراحت و غمگین می شد و نمی دانست با جسد شوهرش چی کند؟
بلاخره به کمک چند نفر از نزدیکانش جسد شوهرش را به مسجد انتقال دادند تا اگر مردم به احترام عبادت گاه خداوند او را کمک نمایند.اما سودی نبخشید .زنش نا امید وسرگشته به این طرف وآن طرف نگاه میکرد و راه چاره می جست.
همینکه می خواست با چشمان اشک بار آنجا را ترک نماید، ناگهان مردی کهن سال با موهای ژولیده و چشمان خیره از میان جمعیت بلند شد و گفت:
ـــ" ای بنده گان خدا کبر و غرور را کنار بگذارید وبه خود بیایید. شما با این اعمال تان خداوند را از خود رنجاندید .این مرد که امروز مرده است، نسبت به همه ما به خداوند نزدیك بود و فکر وخیالش همیشه با خدا بود. حرف زشت به کس نگفته بود. عیب کسی را به رخش نکشیده بود. امانت کسی را خیانت نکرده بود.دستش به خون کسی آلوده نبود وانسان فروتن بود و دیگران را از خود بهتر می دانست.
منزلش همشه میزبان اطفال یتیم بیچاره واشخاص سال خورده و ناتوان بود .
خدمت پدر ومادر خود را می کرد و هیچ وقت حرف زشت به آنها نگفته بود وهمیشه بالحن ملایم و احترام آمیز با آنها صبحت میکرد.
پس ای مردم وقتی شما نمی خواهید که در دفن این انسان خوب یاری رسانید، من حاضرم که مراسم تدفین این مرد را به عهده بگیرم.زیرا من دیشب بخواب دیدم که خداوند متعال فرمود که این بنده خود را بهتر از عبادتگران ریا کار بخشیده ام.“
آنگاه بود که مردم تکان خوردند و دانستند که تنها روزه و نماز راه رضا و خوشنودی خدا نیست بلکه برتر از همه، رسیدن به انسان و مداوای درد انسان، بهترین راه رسیدن به خداست.