م. نسیم اسیر
ملک الشعرای افغان ها در هجرت
بعضاً اثر گزاری یک عنوان، متن یک مقاله، مصرع یک شعر، آهنگ یک آواز، بر روح و احساس من چنان سنگین و رنگین می باشد که به سادگی نمی توانم از آن بگذرم. مطالعه شعر وزین، آهنگین و دلنشین محترمه صالحه وهاب واصل در سایت وزین افغان جرمن آنلاین، در 25 نومبر، چنان گیرا و دامنگیر شد که با مطالعه مکرر، تصمیم گرفتم از آن استقبال کنم، به اصطلاح عامیانه کابل عزیز، زورم نرسید، با گرانقدرم ولی جان نوری استشاره و اجازه تخمیس شعر را گرفتم که امیدوارم این جرئت من به کیفیت و لطف شعر خانم واهب، لطمه ای وارد نکند که ذیلاً تقدیم می شود:
فـلـک در آزمــون مــن جـنـون آبـاد میخواهد
دلــم را مـخـزنــی از نـالـه و فریـاد میخواهد
بـه آتـش می زنـد جان مـرا، بربــاد میخواهد
«خــدا از طاقت من مخـزن فولاد میخواهد»
«زهرانگشت من یک تیشۀ فرهاد میخواهد»
***
مــرا تــا در شــــمــار ذریــۀ اولاد آدم کــــرد
دلم را پرغم و چشمم ز خون دیده پر نـم کرد
به نام زن ز اعضای وجودم ذره ای کـم کـرد
«خدا قلب مرا آماج درد و غصه و غم کرد»
«کنون هرحجره ام ازآن خدایم داد میخواهد»
***
نه تقدیـرم به من کاری بجا کرد و نه تدبـیـرم
سپرد از نارسایی ها به چنگ مکر و تزویرم
اگر چه شیر هـا می پــرورد هـر قطـره شیرم
«لت و ضرب و زدن، سنگسار و توهین کرد تقدیرم»
«چسان با اینهمه از من ، روان شاد میخواهد»
***
جهان را تا ز حرف کن، خـدای پاک پیدا کرد
زن و مـردی به نام "آدم" و "حوا" مسما کرد
هـزاران نسل در عالم، به نام هستی احیا کرد
«خـدا دیروز و امروز مرا قربان فردا کرد»
«ولی فـردای طفلم را ز مــــن آباد میخواهد»
***
به چشم کـم مبین کاخر به چشمت توتیا هستم
بــه اعــــزاز و مـقـام اولـیــا و انـبـیـــا هستم
بــه راه زنـدگانــی رهـنـمـا و ره گـشـا هستم
«مثال مرد، من هم خلقت دست خــدا هستم»
«ولی با دست مرد، دنیای من برباد میخواهد»
***
بـنـازم دست و بازوی تــوانـــا و مـقـدس را
که موزون آفریده از پـی هر کار، هرکس را
چه زیبا میکند این فـرد شاعر این مخمس را
«خدا در آزمونگاهش میان مرد و زن، خس را»
«مـقـابـل بـا تـــوان آهـنـیـن بنیاد میخواهد»
***
به چنگال مـذلـت رفـتـه ام از خصلت و آئین
گهی ازغیرت و ناموس و گاهی هم بنام دین
نه پیوند و پناگاهی، نه همدردی و نه تضمین
«اگرخالق زند زخمی به قلب مادر مسکین»
«زکی غیر از خدا این مادر استمداد میخواهد»
***
دریــــده دامـــن صبر مـــرا رنج مـرارت ها
که در این راه کس را نیست مضمون صداقت ها
«اسیر» از دیگران هم بشنو این فصل شکایت ها
« دگر «واهب» ندارد باوری با این عدالت ها»
«خودش را با توان خود، ز بند آزاد میخواهد»
***