م، نسیم اسیر
ملک الشعرای افغانها در هجرت
هر سال حج؟؟
در سال 2010م دوست گران قدرم ولی جان نوری، در گرما گرم سفر حجاج برای ادای فریضه حج، از من خواست تا شعر بی بدیل مولانای بزرگ، خطاب «بقوم به حج رفته» را تخمیس کنم، من که خود را در برابر این مقام والا کوچک می یافتم با استمداد از آن روح توانا، این کار را انجام دادم که خوش بختانه بار بار به دست نشر سپرده شد و اخیراً به تأریخ 4 اکتوبر آن را نیز نشر فرمودند.
اینک بـه همیـن ارتباط شعـر دیگـری دارم که تـازه سـروده شده است، از نظر دوستان می گذراندم:
ایکه تو هر سال به حج می روی
راست قدم مانــده و کج می روی
حج بـه کـنار در و دیــوار توست
طـفـلـک همسایـۀ بـیـمـــار توست
صاحـب اعزاز و بضاعت تـویـی
مــرد تــوانـا و سلامـت تــویـــی
داده خـداوند بـه تـو، جـاه و مـال
مـی رســدت منـزلـت بــــی زوال
خـفـتـه به همسایگـی ات پـیر مرد
بـا تــن آزرده و بـا رنــج و درد
شـهــر بــود پـر ز فـقـیـر و گـــدا
عـــزم سـفـر چیست برای خــدا؟؟
جامعه را گر بود ایـن گونه زیست
رفتن حج بر من و تو فرض نیست
تـا که فـقیر است، مـبـر نـام حـــج
حکـم خــدا نیست بـه انـجـــام حـج
گـرسنه ای را بـه غــــذا سـیر کن
بـاز بــرو عــزم بـه تـدبـیــر کــن
فــرض بـه امــــداد گــدایـان بــود
بـا فــقـــرا یـاری و احـسان بـُـوَد
شـمـع که در خانـه درخشان شود
بـه کـه ازو مسجـدی لـمـعـان شود
پـیـشـتـر از کعـبـه، دلـی را نـــواز
بــاز بــنــه گــام بــه راه حــجــــاز