ارسالی هاشم انوری
شعری که در شرایط فعلی کشور ما صدق می کند
قومي كه حقیر است، مكرم شدني نيست
اين مردم ماتــم زده، بي غم شـدني نيست
نفع همه، بر قــوم، مقــدم شـــــدني نيست
ني ني به خــدا هيچ فراهم شــــدني نيست
زين وعــدۀ بسيار، يكي هـم شدني نيست
از منـزل مقـصود، نــداريـم نشانــي
تا چند بسازيـــم به ايــن روز چـلانــي؟
يك بــار نشد از تــه دل خانـه تكاني
گيريـــم كه افتاده بـه كف بانك جهانــي
يك مرد از اين طايفه، حاتم شدني نيست
داري خبر از طـينت اين خاك فروشان؟
يك عمـر ز پستان ادب، شـيـر بچـوشان
در ديگ هنر كرده و صد سال بجوشان
نكتايـي و شـلـوار بـه بـوزيـنـه بـپـوشان
يك عمر به مكتب ببر، آدم شـدني نيست
تـا چـنـد بـود نالـۀ غـم، خـانـه بـه خانه؟
تا چند به غم خانه فسون است و فسانه؟
تا چند بـه بـيـگانـه كني عــذر و بهـانه؟
برخيز و به هــم ريــز كه تا نظم زمانه
بر هــم نخـورد پاك، مـنـظم شدني نيست
كو نظم و نظامي كه بمردم نرسد جور؟
بر هيچ سؤالي نـبـود پاسـخ فـي الـفــور
بر دهـكـده، ارباب نــدارد نـظـر غـــور
خوشحال از افزايش ظلميم در اين دور
چيزي كه فراموش نشد، كم شدني نيست
واشنگـتـن و لـنـدن نبـود قـبـلـۀ رازش
بــر قـبـلـۀ جعـلـي نـبـود روي نـيـازش
بر كعبۀ حق، هر چه بجا بـوده نمازش
خواهي بزنش گردن و خواهي بنوازش
اين سر، به قدمهاي كسي خم شدني نيست
تـو در پي آزاري و مـن در پي امــــداد
تـو در پـي تخريبي و مـن خواهمت آباد
تـو در غـم امحايي و مـن در پــي ايجاد
خواهي تو مرا بنده و من خواهمت آزاد
آن هـم شـدني نيست و اين هم شدني نيست