مرحوم استاد خلیل الله خلیلی استاد مسلم زبان و ادبیات وافتخار شعر دری معاصر با وصف تلخی ایام و محرومیت از تحصیل به جرم اینکه فرزند میرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک یکی از رجال برجسته و نامدار زمان امیر حبیب الله بود، و با وصف تبعید ها و مغضوب بودن ها، توانست با تحصیلات خصوصی بجایی و مقامی برسد که نه تنها مناصب اداری و رسمی عالی و منزلت های عالی فرهنگی وعلمی نه تنها در افغانستان گردد بلکه کشور های همزبان و همسایه به او به حیث یک استاد عالی مقام احترام بگذارند و در کنفرانسهای بین المللی و منطقوی برای سخنرانی از او دعوت نمایند.
دیوان استاد را که به کوشش عبد الحی خراسانی در سال 1378 در ایران طبع شده گشوده بودم. قطعه شعری توجه مرا جلب کرد که گر چه سالها پیش گفته شده بود و حکایتی دارد از درویش مجذوبی، ولی یصیرت و دید شاعر و درک او از نوعی تفکر حاکم بر جامعه چنان گسترده و عمیق بوده که این شعر در این زمان نیز صدق میکند و خواستم آنرا با خوانندگان عزیز پورتال وزین و محبوب افغان جرمن آن لاین شریک بسازم.
مجذوب هرات
در هــرات مـا یــــکی دیــوانـــه یی
من خطا گفتــم میـهـن فــرزانـــه یی
داشت با خود چاقــوی الـماس رنگ
کــز دم وی پـاره گشتی خاره سنگ
هــــــر کجا مـی دیـد قــــرآن مجــید
سورۀ ( تبت یــــدأ ) زان مـی بـریـد
سالکی گفتا که ایـن کارت خطاست
ســورۀ قـــرآن بــریـــدن نـــارواست
گفت پیغمبر ز دست "بو لهــب"
دیــده در دنـیـــا بسی رنـج و تـعـب
اینــک اینــجا ســـــورۀ وی آمـــده
پهلــوی اخــلاص خــود را جـا زده
مـن از ایـن جایش بــدر می افگـنـم
می کشم جــای دیگــر مـی افگـنــم
"بو لهب" ســوزی، بیاور ای خـدا
تا کند حــق را ز بـاطــل هــا جـدا
عمــر هـا شـد پیــرو پیـــغـمـبریم
"بولهب" ها را بـه بـر می پــروریم