Skip to main content

بخش کلتوری افغان جرمن آنلاین

Go Search
صفحه نخست
خبرونه
تحليل ها و پيام ها
آثار علمی و تحقیقی (حبیبه)
مرکز دیجیتال سازی کتب
مدیریت تحلیل ها و اخبار
قاموس کبیر افغانستان
  
افغان جرمن آنلاین > بخش کلتوری افغان جرمن آنلاین > مطالب تحریری فرهنگی > انتظار یار  

مطالب تحریری فرهنگی: انتظار یار

AFGHAN GERMAN ONLINE
http://www.afghan-german.de
http://www.afghan-german.com
نویسنده/ارسالی: حنیف رهیاب رحیمیتاریخ: 12/4/2012

دوش افسرده  و آشفته و پژمرده و دلمرده، دل

شیر به دلم بستم و رفتم

به در خانۀ آن دلبرک مقبولک ـ قندولک ـ

بانمک ـ پر زحیا و بری از جور و جفا

و همه سر لطف و صفا و بی ریا و با وفای خوشنمای دلربا

آنکه سر تا به قدم همچو گل لاله فریبا و دلاراست

و دهان و لب و دندان مثال می و مینا فرح بخش و گواراست

و شفا بخش دل شیفته و غمزدۀ ماست

جامۀ شیک بتن کردم و عطر و گل و ریحان بسرم پاشیدم

ساعتی چند به آیینه نظر کردم و چرخیدم و رقصیدم و پیچیدم

و تا لایق دیدار و ملاقات به آن شاه پریان شدم

گفتم اینبار بکنارش بنشینم ـ راز دل را یک بیک مو بمو گویم،

صد گل بوسه ز رخسار و ز پیشانی زیبای او چینم.

یک گل لاله به مویش زنم و صه و هم زمزمه آغاز کنم،

سوز کنم ، ساز کنم، زخم دلم باز کنم، راز خود  ابراز کنم.

سخن از دوری و دلدادگی، آشفتگی و عاشقی و عشق بگویم،

خنده و گریه کنم، شکوه کنم،

رنگ برنگ عذر کنم، صد رقم ناله کنم،

تا دلکش رام کنم درد دل آرام کنم.

چون بسرمنزل دلدار رسیدم، بوسه بر در زدم،

و در زدم و باز مکرر زدم،

اما دو صد افسوس،

نه جوابی نه صدایی نه نشانی

نشنیدم و نه دیدم بر سر زینه نشستم

سگرتی دود زدم ـ طعنه به نمرود زدم ـ دود پی دود زدم ـ

تا که معشوقه بیاید ـ نظری بر من بیچارۀ دلداده نماید ـ بر سر مهر بیاید –

تا دلکش نرم شود، حرف و کلامم شنود،

ناز کند، مهر کند عشوه و افسون کند، لطف خود افزون کند.

ساعتی چند گذشت ـ یار نیامد ـ آن دل آزار جفا کیش ستمگار نیامد ـ

داروی این دل بیمار نیامد ـ

ساعتی بازگذشت و خبری زان دل و دلدار نیامد که نیامد …..

اما ناگهان:

زن همسایه !!! خدایا چه زنی ـ ببر صفت گرگ نما مرد فگن ـ شکم چون شکم فیل ـ تنه چون تن خرمیل ـ قدش چون بیلر تیل ـ

سیه موی و سیه روی ـ چه بد خور و چه بد خوی و چه بد روی،

مرا دید نشسته ـ خسته و کوفته و ذله ـ نظر انداخت دو سه بار ز کینه،

یکی بار درون رفت و برون رفت

و برون رفت و درون رفت ـ ز دو سه بار فزون رفت.

بیک بار ـ یکی کاسۀ از آب چتل بر سر من ریخت

و سرم چیغ زد و گفت:

که ای مردک آواره و بیکاره و میخواره و بی موتر و بی پول وقواره

چه بلایی ـ از کجایی ـ تو چه بیشرم و حیایی

از خدا شرم نداری که تو هر روز سر کوی من آیی ـ

و بمن جلوه نمایی؟  تو مگر عاشق مایی؟

تو کجا و من کجا ـ نیست به زیبایی

من در همه دنیا ـ من فریبا و دل آرا و عزیز همه دلها ـ

تو کی باشی و چه باشی و چه هستی و کی هستی

که بمن یار شوی ـ یار وفادار شوی

بهر مهتاب رخم یا که خریدار شوی.

زود ازین فکر حذر کن ـ

و ازین کوچه سفر کن ـ

و زخود دفع خطر کن

که اگر باز ترا دیدم و حرف تو شنیدم ـ

گله از خویش کنی ـ باز نگویی که نکردی و نگفتی!!

با لباس های تر و کثیف در حال فرار

از خودم هم شرمسار،

گفتۀ شاعری بیادم آمد که فرموده :

خوشا در عاشقی ناکام گشتن ـ

پریشان خاطر و سرسام گشتن

اما من گفتم نه:

خوشا یاری که همسایه ندارد و گر همسایه دارد

اینچنین همسایۀ بد روی اشتر خوی، جنگل موی، پشقل بوی.....

ناکاره.... ندارد.

 

  افغان جرمن آنلاین تاسو په درنښت همکارۍ ته رابولي. په دغه پته له موږ سره اړیکه ټینگه کړئ    acc@afghan-german.de
یادښت: دلیکنې د لیکنیزې بڼې پازوالي د لیکوال په غاړه ده ، هیله من یو خپله لیکنه له رالیږلو مخکې په ځیر و لولئ