توفان دسایس
به قصر فـتـنه سـیاسـتمدار دیگر نیست
بغیر چـور و چپاول شـعار دیگر نیست
بلای زشـت سـیا می خـورد صداقت را
وفا به وعده و قول و قرار دیگر نیست
کجاست عشـق و صفا در دل هـنر آخر
بـه واژگان و قـلـم اعـتـبار دیگر نیست
بـدام عـشـق سـیاسـی مکـن دلـت را بند
که جز دروغ و ریا انتظار دیگر نیست
ازیـن ستمکده اسـطوره ها دیگـر رفتند
شـکـوه و دبـدبـۀ شهـریـار دیگر نیست
ندیده چشـم غـزالان بجز تفنگ و خون
به خطه ای که بغیر شکار دیگر نیست
به روی مـردم آزرده دل ز شش جانب
به غیر سـیل فسـاد و فشار دیگر نیست
ز بیـم وحـشت قـتـل و قـتـال در مـیهـن
به جز روان پریش و فگار دیگر نیست
به کشـتزار جنوب و به دره های شرق
بغیر چـرس و سـم کوکنار دیگر نیست
چـونان کینه بـه نـام نـژاد و دیـن کردند
که حبَ میهن و عشق دیار دیگر نیست
مکـن تجـارت نـام جهـاد و قـوم و قبیل
که ایــن معـامـلــۀ پـایــدار دیگر نیست
ز ظلـم و فـتـنۀ همسایگان چـرا پـرسی
بجز موشک و بم انتحار دیگر نیست
اگـر بـه بحـر دسـایس به چنگ گردابیم
به ایـن تلاطـم تـوفـان کنار دیگر نیست
کسی که در دل امـواج خـون خنده زند
دریـن زمانـه بـه غیر انـار دیگر نیست
مخوان قصۀ چـوپان و گرگ بـر مردم
بگوش دهکده جز نیش خاردیگر نیست