احسان لمر
هـر کـه آثــار دیگــران دزدد
عیـب او آشکـار بـایـد کــــرد
«حقشناس»
در شماره مسلسل 586 ــ شماره 15، سال دوازدهم، 6 سرطان 1387 جریده وزین پیام مجاهد ارگان نشراتی شورای نظار و جمعیت اسلامی أفغانستان نبشته ای از جناب دکتورشمس الحق آریانفر به نشر رسیده در معرفی دکتور شیر احمد نصری " حق شناس " تحت عنوان " شخصيت هاي كلان أفغانستان حق شناس؛ قلمزن جهاد و آزادگي" درین سطور محترم نصری را معرفی نموده و در ادامه مینویسد:
" .... حق شناس وجهاد:
دكتور شير احمد نصري، وقتي به پاكستان رفت. در كنار مجاهدين شجاعانه قلم برگرفت و به تاليف ونگارش ادامه داد. در آنجا بود كه تخلص حق شناس را براي خود برگزيد و سالها فقط به همان نام آثار خود را نشر مي كرد.
حق شناس شعرهم ميگويد. محتواي همه آثار او آزادي، طرد استبداد و استعمار و نجات ميهن و ملت است. از اين رو دوره جهاد وبعد در دوره مقاومت، پيوسته در اين راستا قلم زد و طرد اجنبي وافشاي سيماي مزدوران جسورانه اقدام نمود. آن گونه كه خود مي نويسد:
« شايد براي بيدردان بي تفاوت وبالانشين و آنانيكه وجدانهاي شان در برابردالر و دنيا مسخ شده است، بيگانه گرايي و بيگانگي با آزادي و حاكميت ملي، يك امر عادي و پيش پا افتاده يي تلقي شود و مشتي دلال و فرصت طلب و بي خصلت و دلقك مآب ساز شگر در پيشاپيش استعمار قرار گيرند و باهستي و هويت ملت ها معامله كنند"....
نویسنده بیوگرافی، آثار و تالیفات آقای دکتور نصری را معرفی می نماید. در پایان این مقاله تحت عنوان " نمونه اي از شعر حق شناس" می پردازد که چنین نوشته شده :
چيست تاريخ وي زخود بيگانه يي داسـتـاني، قـصه يـي، افسانـه يــي
ايـن تــرا از خـويـشتـن اگــه كـنــد آشـنـای كــار و مـــرد ره كـنــد
روح را سـرمـايـه نـاب است ايــن
جسم ملت را چو اعصاب است اين
+++
فـرد چـون پـيـونـد ايامـش گيسخت شـانـه ادراك او دنــدانــه ريـخـــت
قــوم روشــن از ســواد سـرگذشت خــود شناس آمـد ز يــاد سرگذشت
سـرگذشت او گـر از يــــادش رود بــاز انــدر نيستي گــم مــي شـــود
ســر زنــد از مـاضي تــو حـال ما خـيـــزد از حــال تــو استـقـبـال ما
مشكــن ار خـواهي حـيـات لازوال
رشـتــه مـاضي ز استقبال و حــال
مقاله با این ابیات که گویا از دکتور صاحب شیر احمد نصری حقشناس است پایان یافت.
اما علامه محمد اقبال لاهوری چند دهه قبل از اقای نصری تحت عنوان :" رموزبیخودی ــ درمعنی اینکه کمال حیات ملیه این است که ملت مثل فرد احساس خودی پیدا کند و تولید و تکمیل این احساس از ظبط روایات ملیه ممکن. " ابیاتی دارند که در صفحه 98 کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری چاپ پنجم تابستان 1370 ایران که در قسمتی از آن می سرایند :
قــوم روشـن از ســواد ســرگذشت خـود شناس آمــد ز یــاد سرگذشت
سـرگذشت او گــر از یـــادش رود بــاز انـــدر نیستی گـم مـی شــود
نسخـه ای بــود تــرا ای هـوشمـنـد ربـــط ایــام آمـــده شـیــرازه بـنــد
ربــط ایــام است مــا را پـیــرهــن سـوزنــش حـفـظ روایـــات کـهـــن
چیست تاریخ ای ز خود بیگانه ئی داسـتانــی قـصه ئــی افـسانه ئــی؟
ایــن تــرا از خـویـش آگـــه کـنـــد آشــنــای کـار و مـــرد ره کــنـد
روح را سرمـایــه تــاب است ایـن جسم ملت را چو اعصاب است این
هـمچـو خـنجـر بر فـسانت میـزنـد بــاز بـر روی جهـانـت مــی زنــد
وه چـه سـاز جـان نـگار و دلـپـذیر نـغـمـه هـای رفـته در تارش اسـیر
شعله ای افـسرده در سـوزش نگـر دوش در آغــوش امــروزش نـگـر
شمع او بخت امم را کوکـب اسـت روشن از وی امشب و هم دیشب است
چـشم پـر کاری که بـیـنـد رفـته را پـیـش تـو بـاز آفــریـنــد رفـتــه را
بـــاده صـد سـالـه در مـیـنــــای او مـسـتی پـاریـنــــه در صهــبای او
صـید گیری کـو به دام انـدر کـشیـد طـایـری کـــز بـوستـان مـا پـریــد
ضـبـط کـن تـاریـخ را پایـنـده شـو از نـفس هـای رمـــیده زنــده شــو
دوش را پـیـوند بـا امــــروز کـــن زندگی را مــرغ دست آموز کـــن
رشــتـه ایـــــام را آور بــه دسـت ور نه گردی روز کور و شب پرست
سر زنــــد از مـاضی تـو حـال تـو خـیــزد از حــال تــــو اسـتقبال تـو
مشکـن ار خـواهی حیات لازوال رشـتـه مـاضی ز استقبال و حال
مـــــوج ادراک تـسلسل زنـدگی اسـت
می کشان را شور غلغل زندگی است