نمیکنم !
من ترکِ جاه و چوکی و موتر نمیکنم
افسانهء گذشته خود سر نمیکنم
یک پای من به دُبی و پای دگر به بُن
دیری ست یادِ مجلس و دفتر نمیکنم
تا همنشینِ«مرکل»و«رابرت»و «جان »شدم
یادِ قدوس و غوث و جلندر نمیکنم
«جز با شرابِ کهنه و ودکای «ابسولوت
من حلقِ خود به چیز دگر تَر نمیکنم
چرس و چلم که میزنم از اصل میزنم
زین روست سرفه مثلِ سلنسر نمیکنم
دادِ خداست موترِ «هوندا»و «بنز» من
دیریست من سفر به سرِ خر نمیکنم
از پولِ مفتِ زلزله و رانشِ زمین
حتا که پای دوست پلستر نمیکنم
من که همیشه«چکه پاو»و«قطعه» میزدم
حالا به غیرِ «تینس» و «پوکر»نمیکنم
حا لا که فلمِ «پورن» به لبتاپِ من پُر است
دیگر هوای فلمِ جیتندر نمیکنم
گر چه وکیلِ مجلسم و لیک در عمل
کاری به جز تجارتِ پودر نمیکنم
مردِ جهاد بودم و جایی رسیده ام
لنگوته و پکول دگر سر نمیکنم
زاهد به طعنه گفت کجا شد جهاد تو؟
گفتم که سیر گشتم و دیگر نمیکنم