عروسی عصری
هرچند راز دیگران را برملا ساختن کار درست نیست، اما اگر راستش را بپرسین از محفل عروسی پسر کاکا سکندر هیچکس راضی بیرون نشده. اول خو کاکا سکندر و اولادهایش هر کسی را که می شناختند یا نمی شناختند، دعوت کرده بودند و بیر و بار به حدی بود که فکر می کردی مهمان ها را به خاطر شرکت درین عروسی از طریق اعلان رادیو خبر کرده اند.
دیگر مشکلات را مانده، فاصله در بین میزها به حدی کم بود که آقایان و خانم های کمی صحتمند و نام خدا از لحاظ تنه و توشه گوشتی، حین گذشتن از بین میزها باید نفس های شان را بالا می گرفتند. در کنار این، نصف بیشتر مهمان ها به خاطر غال مغال زیاد و بلند بودن آواز موسیقی مبتلا به سر درد و گوش درد و حتی کمر درد! شدند و سه چهار نفر را می گویند به مجرد خدا حافظی با عروس و داماد، راساً به داکتر مراجعه کردند و گپ شان به سیروم و پیچکاری کشید.
نان را خو چه میگویی،
هیچ تنوع و فوق العادگی نداشت، همان دو سه قسم کباب تکراری گوشت گوسفند که در هر عروسی سر میزها ماندگی است، پای و سینهٔ مرغ، سبزی و کوفته، آشک، دو قسم پلو، منتو و شوله و یک سه چهار رقم دیگه.... که دل همه را زده اما بازهم چون نفر بی اندازه زیاد بود کسانی که بالای میز نان از حملات چریکی و گوریلایی کار گرفتند، یک لقمه تر و خشک دستگیر شان شد در غیر آن بسیاری مهمان ها که از نعمت خوردن آنهمه خوراکی های خوشمزه بی نصیب ماندند، به همین علت بزن بزن و بگیر بگیر سر میز نان بود.
بازهم دلم یاری نمی دهد که راز دیگران را نزد همه فاش بسازم اما گپ بین ما و شما باشد، چای هم به نیک بخت ها رسید و کم بخت ها تفت اش را تماشا و شرنگ شرنگ پیاله ها را شنیدند. مالیده و کیک و نقل و شیرینی خو تنها به چند میز اول که همکاران دفتر و کارخانه و می خانهٔ پسر و دختر کاکا سکندر و چند زن خواهر خوانده های موی زرد و گلابی روی "پری جان"، خانم کاکا سکندر در آن نشسته بودند، توزیع شد و بقیه مهمان ها اصلاً رنگش را هم ندیدند که سفید بود یا سیاه.
همین هنرمند هم چندان ساز نکرد. گفتند کاکا سکندر در موضوع پیسه با آوازخوان زیاد جنجال کرده و اعصابش را بکلی خراب نمود چنانچه بخاطر این نارضایتی اش هم خوب نخاند و آهنگ «یک قدم پیش دو قدم پس» را هم یازده دفعه تکرار در تکرار خواند. و لودسپیکر هایش را هم بحدی بلند کرده بود که هیچکس، صدای هیچکس را نمیشنید و اگر کسی میخواست به عضو فامیل خود که در چوکی پهلویش نشسته بود چیزی بگوید مجبور بود یا از اشاره کار بگیرد و یا آنرا روی دستمال کاغذی بنویسد و گرنه تا آخر محفل بخاطر چیغ زدن زیاد، حتماً گلو درد میشد.
مراسم بستن نکاح قابل توصیف و جالب بوده، می گویند به مجردیکه نان از گلوی نر و ماده پایین رفته و به معده ها جابجا شد، جمعی از موسفیدان و جوانان به اطاق علیحده تشریف برده دَور یک میز بیضوی شکل جابجا شدند تا نکاح داماد و عروس را ببندند. قصه را کوتاه کنم که باز به خاطر افشای تمام رازها ملامت نشوم، بعد از صحبت های مقدماتی، فوراً موضوع مهر یعنی (طویانه) مطرح شد. مطابق پلان قبلاً تهیه شده، کاکا صدرو پدر عروس خود را بی غرض وانمود ساخته و اختیار را به خسر بره اش میرزا قند آغا داد که از جرمنی قبول زحمت فرموده و درین عروسی افتخار شرکت را حاصل نموده بود. میرزا قند آغا که با موهای دراز تا سر شانه و قد بلند و باریکش، چهرهٔ بسیار جالب و فلمی داشت، نام خدا زبانش مانند پَرَهٔ آسیاب، چرخ می زد، آنقدر چالاک و تیز بود که در روز روشن سُرمه را از چشم می ربود. او پس از اینکه در مورد ضرورت و اهمیت مَهر از لحاظ شریعت ساخت خودش بیانیهٔ چند دقیقه ای اش را ایراد کرد، بالاخره مبلغ پنجاه هزار دالر را بطور مهر بالای پسر کاکا سکندر تعیین نمود.
با این اعلان میرزا قند آغا، رنگ از روی و رخسار کاکا سکندر و داماد بیچاره پرید و متعاقباً سر و صداها از هر طرف بلند شد. جالب این بود که تعدادی از مهمان ها، این رقم را ناکافی پنداشتند و عده ای هم این نوع رسوم را در این کشور پیشرفته کهنه و خرافاتی دانستند بخصوص که نه کاکا سکندر و نه پسر محصل اش، توان پرداخت این قدر پول را داشتند. و جر و بحث خسته کن و بی معنی وقتی به یک مضحکه مبدل شد که میرزا قندآغا فرمود که یک فیصدی این مَهر باید امشب پرداخته شود. این مسأله اعصاب یک تن از بزرگان را که تا آن لحظه خاموش نشسته و این مزخرفات قرن بیست و یک را تماشا می کرد، خراب ساخت و مجبور شد با منطق و استدلال قوی این دعوی را خاموش و میرزا قندآغا را مانند موش در جایش ساکت بسازد.
پس از رسم و رواج آئینه مصحف و حنا بیارین باز یک کمی شُک شُکه و بگو مگو در بین خُسُرَین (هر دو خسر) پیدا شد. به این ترتیب که کاکا سکندر در عین حالیکه یک آدم خوش طبع و مستانه است اما بخاطر رسم و رواج های مزخرف زمان نامزدی و جوانی و محرومیت هایی که در مسألهٔ نامزد بازی با "پری جان" کشیده، بسیار دل پر خون دارد و همیشه با آه و حسرت از آن دوره یاد می کند، خواهش کرد تا پسر و عروسش در ساز قطغنی یک چاشنی رقص تنهایی نمایند. این سخن کاکا سکندر به مزاج کاکا صدرو خسر پسرش بد خورد و مخالفت جدی خود را با نظر کاکا سکندر ابراز کرد زیرا موصوف با ریش ماش برنج درازش که همواره گُل کمربند پطلونش را صافی می زند، در هرجا با سی، چهل مقوله و وجیزه که از پنج کتاب و سایر آثار عتیقه از بر کرده، دعوای ملایی می کند و دیگران را به گپ زدن نمی ماند، از روز اول دوستی، ستاره اش با کاکا سکندر جوش نخورد و روی هر موضوع مانند دو خروس کلنگی بنای نول زدن بر روی همدیگر را می گذارند. امشب هم با خراب شدن اوضاع روی پیشنهاد رقص عروس و داماد، چند آدم خیر خواه با آگاهی و شناخت قبلی از کلهٔ خشک و بی مغز کاکا صدرو خطر را درک نموده خود را در میدان انداختند و مشالفت را قبل از اینکه زیاد پیش برود، خاتمه دادند.
موضوع دلچسپ دیگر گرفتن عکس یادگاری با عروس و داماد بود که دوستان هرکدام علاقمند بودند با این زوج خوشبخت، یک قطعه عکس بگیرد. هرچند مادرهای داماد و عروس نیز هرکدام شان، بگونهٔ هم چشمی دوستان خود شانرا دعوت باین امر نیک میکردند ولی مهمان ها هم نمیخواستند درین مسابقه از همدیگر عقب بمانند حتی برای بعضی ها بهترین مضمون و سرگرمی بود. اما جالب این بود یک لین پنجاه متره از مهمان های زنانه و مردانه، با اطفال دوست داشتنی شان، برای گرفتن عکس یادگاری با کمال حوصله مندی تشکیل شده بود که این انتظار در حدود یک و یکنیم ساعت را برای بعضی ها در بر گرفت. دیدن این حالت همان مغازه های کوپونی زمان مأموریت را در ذهن انسان تازه می کرد که برای یک بوجی آرد و چند کیلو بوره و روغن ساعت ها انتظار می کشیدیم.
موضوع مهم دیگر که باز نزدیک بود کار را به جاهای باریکتر بکشاند، بازهم بعد از نان شب رخ داد. کاکا صدرو یکی از خسرهای طرف معامله را قبلاً خوب می شناخت، که امشب پشت بهانه میگشت تا کاکا سکندر را بیک شکلی از اشکال کم بزند، یکبار مانند اینکه مجبوریتی برایش نازل شده باشد، امر داد تا برای متبرک ساختن بیشتر این مراسم فرخنده، نماز خفتن را باهم در جماعت بخوانند. جوانها و میانه سالها بزودی برای ترتیب و تنظیم آن دست بکار شدند اما متأسفانه غفلت کاکا سکندر بازهم موجب اعصاب خرابی و غضب کاکا صدرو را که امشب حق و ناحق ریشش را به آب و گِل می مالید، فراهم نمود زیرا بزودی متوجه شدند که کاکا سکندر برای حدود سه صد نفر مهمان نماز گذار به اندازهٔ کافی جای نماز همرایش نیاورده، که در اثر تیز هوشی و فعالیت قابل قدر جوانان چارهٔ کار بزودی سنجیده شد و مشکل برطرف گردید و دریک لحظه همه مهمان ها که نام خدا وضو داشتگی در عروسی اشتراک کرده بودند در صف های منظم ایستادند و نماز خفتن را پیش از آنکه قضا شود، اداء کردند!
فردای آن که کاکا سکندر جهت پس گرفتن پول احتیاطی اش (دیپازیت) به صالون رفته بود، ، مبلغ هفتصد و پنجاه دالر دیگر به خاطر شستن سرمیزی ها از نزدش اضافه گرفتند. زیرا جوان ها شب قبل به جای کمبود جای نماز، سرمیزی ها را روی سبزه ها هموار کرده بودند و تمام آنها پر گِل و خاک و در تماس با سبزه ها، رنگین شده بود و همین موضوع سبب تعجب مالک صالون را فراهم نموده بود و از کاکا سکندر سؤال می کردند که روی میزی های بسیار لکس و قیمتی را برای چه و چگونه استفاده نموده اند که با گِل و سبزه آلوده شده اند.
من که اصلاً آرزو نداشتم اینگونه قصه های دلچسپ و دلگیر را به دیگران بگویم اما بازهم دیدم چون گپ پُت نمی ماند، یاد آور شدم.
اما بسیار زیاد خوش به این موضوع هستم که من در این عروسی دعوت نشده بودم وگر نه خدا می داند چه چیزها را می دیدم و برای تان قصه می کردم، زیرا گفته اند: شنیده کی بود مانند دیده !!!!
پایان