مادر یعنی همه زندگی
نامه ای را که بر روی گلبرگ هایی دلتنگی ام نوشتم
در سکوت زیبای شب، آب برد...
من خدا را نقاشی کردم مادر...
خدا به شکل بوسه های تو بر پیشانی من نشسته بود...
مادر، من از آن آخرین بدرقه ات تا پشت دیوار بیکسی
نوشتم و بغض کردم...
مادر؛ در اینسوی بیخوابی...
من هر شب پر نور ترین ستاره را در تو میبینم...
شنیده ام که دوران کودکی مرا
از بهترین خاطراتت خویش کرده ای مادر...
من هم در آن آئینه که یادگار دادی....
در آن هر شب تصویری از تبسم ترا می بینم...
مادر..ای زیباترین احساس...
قشنگترین بنفشه...
ستاره ام را چندیست گم کرده ام
*********
مادر یعنی زندگی
مادر یعنی عشق
مادر یعنی مهر
مادر یعنی آن فرشته ای که با اشکت، اشک میریزد
با خنده هات می خنده
مادر یعنی آن فرشته ای که نگاهش به توست و با هر...
لبخندت، زندگی میکند
مادر یعنی آن فرشته ای که موهایش سفید میشود برای بزرگ کردنت
و به تو میگوید: پیر شوی مادر، درد و بلایت به جانم...
مادر یعنی آن فرشته ای که صبح تو که خواب هستی، آرام و آهسته میز ناشتای صبح را
می چیند تا وقتی که بیدار شدی زندگی را لمس کنی
مادر یعنی آن فرشته ای که شبهای که غم داری یا مریض هستی تا صبح
بالای سرت می نشیند و نگرانت میباشد
مادر یعنی آن فرشته ای، که وقتی موقع کار میگوئی خسته شدیم
با اینکه پاهایش درد دارد میگوید تو بشین دخترم من انجام میدهم
مادر یعنی آن فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مریض شود یا پیر
شود چون که همیشه و در هر حالتی به رویت لبخند میزند
مادر یعنی آن فرشته ای که طاقت دیدن اشک هایش را نداری ...
مادر یعنی همه زندگی ...
پایان