قهر خزان
و فاجعۀ بدخشان
در این آشفته زمان پریشانی که سرنوشت وطن و مردم در هالۀ ابهام گرفتار است، باز بجای بارش رحمت، قهر طبیعت بر مردم مظلوم ما در شمال و بدخشان می بارد؛ من هم به نوبۀ خود مرگ عزیزان را در اثر این حاثۀ ناگوار طبیعی به هموطنان و مردم مصیبت دیده از عمق دل تسلیت عرض می کنم و برای شان از ایزد پاک صبر و نیروی استقامت می طلبم.
قهر خزان
بـه شـاخسـار وطن بلـبل غـزل خـوانـــم
شـکست طـرح قـفـس اوجگــاه افغـانـــم
ز دست جنگ و تعصب نشد وطـن آرام
چو مرغکان مسافر به چنگ هجـرانـــم
برشـته گشـت روانــم بـه تـابـۀ غـــربت
درون روغـنـم و مثـل مـاهـی بـریانـــم
چـو آهــوگـان بیـابـان گـریــزم از صیاد
اگرچه خون جگر از جور و کین گرگانم
مپاش بــذر نـفـاق و ستم دیگر بر ملک
مکــن برای خـــدا بیش از این پریشانـم
گلان به دامـن گلچـیـن و بلـبــلان رفتند
فـگار و خـسـته ز هنگــامـۀ مغـیـلانـــم
کـجـاسـت امـنـیـت و ارمــغــان آزادی
اســیر فـتـنـۀ ظـــلـم و فـسـاد دزدانـــم
به هر طرف نگرم فقر و فاقه می بینـم
غـمـیـن مـردم بی کار و رنـج انسـانــم
بسان تخم سپنج اند هـــر طرف پاشـان
تمـام هــم وطـنان دوسـتـان و یـارانـــم
فغان و شکــوه نـدارم ز دشمنان لیکـن
دلــم شکسته کنون قــوم وخویش نادانم
حــدیـث روز بـود انـتـحـاری و طالـب
ز بـمـب و موشک همسـایـه نابسامانـم
وطن خـرابه شـد از کـیـنـۀ ستمکاران
همیشه درغــم این خانـه زار و نالانـم
گهی ز آفت سـیلاب می کـنـم فـریـــاد
دمـی زمیـن بکـشد مـردم بـدخـشانــــم
گهی ز ظـلـم کسان گاه از جفای زمان
ز کیـن هر دو دل ریش و دیده گریانـم
اسـیر قهـر خـزانـم ولــی ز لطف بهار
پر از شکوفـۀ رنگین و عطر بارانــم