داستان آموزنده
سلطان محمود غزنوی و اخراج اهل هنود از غزنی
حكايت است كه در زمان سلطنت و پادشاهي سلطان محمود غزنوي ، وي امر و فرمان صادر كردند كه همه اهل هنود و سيك از شهر غزني كوچ كنند و در آن زمان وسایل نقليه وجود نداشت و زمستان سرد با ريزش برف در غزني بود.
در گذشته اميران و پادشاهان نماز را با جماعت و امامت ادا ميكردند و وقت نماز شام بود كه بهلول از راه گذر ميكرد و در هرجا اهل هنود و سيك را پريشان ديده و پرسيد كه چرا هندوها و سيكها هم خفه و پريشان هستند؟
هندوها به جواب گفتند كه سلطان امر كرده كه همه هندوها و سيكها از شهر غزني خارج شوند و فقط مسلمانها اجازه زندگي را در شهر دارند. بهلول با شنيدن اين خبر پريشان شده و در جستجوي سلطان شد و قبل از اين نزد سلطان نرفته بود و خود را به دربار سلطان رسانده و پرسيد سلطان به كجا هستند؟
مسوولين دربار گفتند، سلطان مصروف اداي نماز شام و امامت هستند. بهلول كه قبلا با او اقتدا نكرده بود به مسجد رفت و به امامت سلطان اقتدا كردند و وقتي كه سلطان محمود غزنوي " الحمد لله رب العالمين " را تلاوت مي كرد، بهلول هم صدا مي زد و مي گفت " الحمد لله رب المسلمين" تا اينكه سه بار تكرار شد و بالاخره سلطان سلام گشتند و از بهلول پرسيدند؟ من به كجا اشتباه تلاوت ميكنم كه شما از عقب صدا بلند كردید.
بهلول به جواب گفتند، سلطان شما اشتباه تلاوت مي كنيد بخاطري كه پروردگار در كلامش فرموده است حمد و ثنا مر خداي را كه پرورش دهنده همه مخلوقات است و شما در اين زمستان سرد امر نموده كه در شهر غزني فقط محل بود و باش مسلمانها است و همه اهل هنود و سيكها از شهر خارج شوند بناً به اساس فرمان شما پرودگار صرف براي مسلمانها مي باشد و نه براي همه مخلوقات.
با شنيدن اين سخن بهلول ، سلطان محمود از تصميمش منصرف شده و دو باره براي اهل هنود و سيك اجازه بود و باش را در غزني داده ، تا دو باره به منازل خود برگردند.
از اين حكايت به اين نتيجه رسيده كه اهل هنود و سيكهاي كشور به مثل ديگر شهروندان افغانستان حقوق مساوي دارند، چون از چند قرن به اينطرف اهل هنود و سيك در شهر هاي كابل، جلال آباد، خوست، غزني، چاريكار، کندز ، گرديز و غيره شهرها زندگي دارند و از حقوق شهروندي بايد مستفيد شوند و در شوراي ملي نماينده داشته باشند و در انتخابات سهم بگيرند.