لعبتِ حیرتِ دل صور خیال صنم است
چشم از کثرت هر جلوه خُمار کرم است
رۀ سر منزل جان فاصلۀ عقل و حس است
راز آئینه درین راه قدم بر قدم است
چشم من آتش تر میکشد از کورۀ جان
همچو شمعی که دلش شعله ور و پاش نم است
یاردرخانۀ ما بسته به جال غفلت
دیدۀ ما به در کعبه و دیر و حرم است
حلقۀ زندگی آغاز ز یک نقطه شود
آخر حلقه همان نقطه که آید عدم است
تویی سلطان و منِ خسته فقیرِ سرِ ره
لیک یک خانۀ خاک جای من و از تو هم است
در تکاپوی خود این دیده به پا آبله شد
ارچه این فاصله از چشمک یک مژه کم است
بسکه حیرتگۀ جان بیخودی آورده به من
دیگر هر عامل مستی به من این لحظه سم است
«واهِبا» در جمع عشاق خموشی سخن است
خامه بردار که تو فان نظر در رقم است
19-06-2013
صالحه وهاب واصل
هالند