استاد قاریزاده !!
مطالعۀ شعر ناب، میهنی مرحوم استاد ضیاء قاریزاده در صفحه تأریخی سوم اپریل، پورتال وزین افغان جرمن آنلاین مرا به یاد خاطرات زیبا و طلائی در جمع دوستان از جمله استاد مرحوم در دامان پاک وطن قرار داد. دوستی و نزدیکی ما با استاد قاریزاده به حدی بود که جناب شان دوستان از جمله مرا به نام اول با اضافه جان یعنی (نسیم جان) صدا می زد و حلقه دوستان نیز او را با کمال محبت چون برادر بزرگوار، (لالا) خطاب می کردیم.
گردهمائی های آخر هر هفته که حتمی بود با صحبت های فرهنگی، مشاعره ها و بهره گیری از داشته های علمی و سیاسی لالای محترم ما به علاوۀ آهنگ های دل انگیز موسیقی، با حنجرۀ طلایی شان ادامه داشت. مصیبت هفت ثور، به ادامۀ آن مصیبت تنظیمی و طالبی سبب شد تا همه، ترک یار و دیار بگوییم و به ناچار به اروپا و امریکا پناه ببریم. لالای عزیز ما که ابتدا در فرانسه و بعد مقیم کانادا شد، بعضاً به غرض دیدن فرزندان، به شهر فرانکفورت جرمنی سفر می کرد و در ضمن چشم ما را نیز به دیدار خود روشن می ساخت.
در یکی از سفرها، در جریان صحبت های فرهنگی شعر انتشار یافته یاد شده را قرائت کرد و من وعده دادم که از آن استقبال خواهم کرد که این آرزو در همان سال 99م براورده شد، و اینک فرصت انتشار میسر گردید که با یادآوری از مقام والای استاد قاریزاده آنرا بدست نشر می سپارم. روح شان شاد و جایگاه شان بهشت برین باد :
سخــنی گــفـتی ز دردم بـــه زبانی که تو دانی
بـــا دل انگــیـز نــوایی، بــه بیانی که تو دانی
سخــنی گــفـتی ز دردم بـــه زبانی که تو دانی
یــادم از نام وطــن دادی، دل از سینه ربـودی
وصف آن خطـه نمودی بــه نشانی که تو دانی
بـــه هـــــوای وطـن، آزاده پــر و بال گشودی
به خیالی کـه تو داری، بــه زبانـی که تو دانی
منکه همچون تو دلی غـرقه بخون دارم و دایم
می سرایم غزلی پــر فـــر و شانی که تو دانی
(دور از خــاک وطــــن) شـیــون بسیار نمودم
(به زمینی که تو بودی، به زبانی که تـو دانی)
بـلـبـل نـغـمه ســــرای وطنی، زمـزمه سر کن
قــصـه ای ساز کن از درد گرانی که تـو دانی
(از پـــی روشنی دیـــدۀ غـمـــدیدۀ مــن هـــم)
مشعل افــروختی از درد نـهــانی کـه تـو دانی
بــــه کـلامی جـگــر بـــد صفـتان را بـدریـدی
جـگـر پـــر غــرض بــد صفـتانی کـه تو دانی
ز جفـای دو سه بیداد گری، غرقه بخون است
وطــن آن مأمن فــــردوس نشانی کــه تو دانی
نیست پنهان که چو من در قفس غربت (اسیری)
خون دل می خوری از دست کسانی که تو دانی
م. نسیم اسیر