اینبارهمه چیز را بچشم دیگر میدید
داستان کوتاه
جلال نواسه نوجوان داخل اطاق شد، به پدرکلانش که مصروف مطالعه بود سلام کرد، پدرکلان سرش را بلند کرده عینکش را از چشمانش برداشته گفت:
ـــ علیکم سلام جان بابه آمدی امروز با درسهای مکتب چطور بودی همه چیز خوب گذشت؟
نواسه درحالیکه ادب و نزاکت سراپایش را فرا گرفته بود جواب داد:
ـــ بلی بابه جان درسها و مکتب همه عالی بود، متوجه شدم عمیقاً مصروف خواندن کتاب بودید، حتماً کتاب بسیار جالبی است؟
پدرکلان ـــ جان بابه هم کتاب خیلها جالب است و هم نویسنده آن انسان بسیار بزرگ و باوجدانی است.
نواسه ـــ باباجان آیاشخصیت نویسنده تاثیری بر نوشته و یا اثریکه از خود بجا میگذارد دارد؟
پدرکلان ـ بلی، من هروقتی نوشته از نویسنده و شعری از شاعری میخوانم ، هنری از هنرمندی میبینم و یا به آوازی از آوازخوانی گوش میدهم کوشش میکنم اولاً راجع به شخصیت آن هنرمند، نویسنده و یا شاعر معلوماتی بدست بیاورم بعداً اثرش را بخوانم ویا به آوازش گوش فرا دهم زیرا اگر هنرمندی باوجدان پاک و مبرا ازگناه اثری را برای ارتقاء جامعه از خود بجا میگذارد همانند پارچه تعقیم شده است که هیچ نوع میکروبی در آن موجودنیست ومیتوان آنرا بالای زخمی از زخمها گذاشت و در التیام آن نتیجه خوبی بدست آورد و بلعکس اثر هنرمندغیرمردمی و دشمن مردم مثل پارچه آلوده بامیکروب است که نه تنها درالتیام آن زخم کمکی نمیکند بلکه درعمیق شدن زخم و میکروبی ساختن بقیۀ وجود فعال میگردد.
جان بابه اگر ما به جریانات تاریخی جهان وبخصوص کشور عزیز خود ما افغانستان نگاهی بیاندازیم اشخاصیرا درمیابیم بااستعداد و با هنر اما آن استعداد و آن هنر فقط در راه یاری رساندن به خواسته های شخصی به نفع خودشان و همقطارانشان تمام شد. در حالیکه هنر و هنرمند استواربر رسالت و مسولیت در برابر جامعه باشد تا برای رفاه والتیام بخشیدن دردها ورنجهای مردم بلاکشیده آن دیار مددگار شود. نویسندگان، شاعران و هنرمندانیکه به زخمهای مردم فقیر و ستمکش نمک پاشیدند واز درد و رنج آنها تا کنون لذت میبردند ، دانش و استعداد استاد ملکوت ( شیطان ) را دارند که با نوشتها، اشعار و آوازشان بر تجاوز بیگانگان بر وطن عزیز ما صحه گذاشتند و برای آنکه غلامی خودرابه متجاوزین اثبات کنند تا منافع شخصی خود شان تامین گردد. آنها در حوزه های حزبی حضور داشتند و شبانه با رفیقان حزبی شان برای غارت، چپاول و بردن مردم به زندانها و پلیگونها به منازل آنهاهجوم میبردند مردمیکه گناه شان فقط وطندوستی و وطنپرستی بود وبس .
نواسه ـ باباجان من آن سخن شمارابه یاد دارم که گفتید هنرمندان انعکاس دهنده واقعیتهای جامعه اند پس برای انعکاس واقعیتها هنر انعکاس دهنده عمده است نه شخصیت آن هنرمند؟
پدرکلان ـ جان بابه اگر ما دو آیینۀ را مقابل خود داشته باشیم که یکی آن خیلها شفاف و صیقل شده باشد و دیگرش آلوده و چرکین باشد کدامیک از آیینه ها میتواند چهره اصلی مارا بطور واضح و شفاف انعکاس خواهد داد، طبعیتاً آن آیینه شفاف و صیقل شده ، پس هنرمند باوجدان و مردمی همانند آیینه شفاف است ولی هنرمند فاقد وجدان ودشمن مردم همان آیینه مملو از آلودگی و مکدر.
نواسه در حالیکه در چهرش سراپا تعجب نمایان شده بود از جایش برخاست و دستان پدرکلانش را با اخلاص بیشتر بوسیده گفت :
بابه جان تشکر از شما حالا به گپ رسیدم که چرا وطن ما به ای روز افتاده ، چرا افغانستان بدبخت ترین کشور هاست. در حالیکه اشک در چشمان پدر کلان حلقه زده بود جلال نواسه اش اطاق را ترک کرد وبیرون رفت.
جلال در میان راه اگر گدا را میدید ویا ویرانۀ را ، اینبارهمه چیز را بچشم دیگر میدید. پایان