پیدای ناپیدا
آه را گفتم که فریادی به رنگ ساز شو
عقده را گفتم که همت کن! روزی باز شو
آه گفتا: بهر تقریرم فنونی لازم است
عقده گفتا: سر رشته در میان از من گم است
در روان دردمندان عـقده وآه خـفته اند
لیک با تار جبار بی زبانی بسته اند
آه از خود آگهی فریاد موزون میشود
عقده از کاویدن جانش جیحون میشود
شِکوَه درد بی صدا را معانی میکند
ناله بُعد عـقده ها رانشانی میکند
درداحساس است، غوغا نیست،چو ن گویا نشد
عقده مکنون است، پیدا نیست، گر او وا نشد
ماربورگ – جرمنی