این شعر به طور ناخودآگاه در روز کریسمس در مغزم نقش بست و بدون درنگ نبشتم و به هموطنانم تقدیم کردم؛ اگر در آن کم و کاستی دیدید مرا میبخشید.
سال غم
امسال سـال درد و غـم رنج و ماتـم است
گر راست گویمت شبی مرگ دمادم است
کــس نیسـت آگـه از دل تـرکـیـدۀ یـتـیــم
از نـقـد روزگار فـقـط قسمتش غـم است
آنی کـه تکـیه کـرده بـر اورنـگ اقـتـدار
گرخوب بنگری دوسهتا تختهاش کم است
یک سـو بساط چـور و فساد و سـتـم تنک
یک سـو انتحاری وخودسوزی و بم است
فـوج فـرنگ نـشۀ ز تریاک و بـوی نفـت
نظارهگـر ز دور بـر اوضاع مبهـم است
بازار دانـش و هـنــر و معـرفـت کسـاد
دوران جهل وسفسطه ودزدی و چم است
دیگر حدیث جـود و کـرم نیست در میان
آزادگی برفت و کـنون سـوگ حاتم است
جـمعـی بـرای دالــر و کلـدار خـارجـی
دست طمع دراز وسرهای شان خم است
بـعـضی نهــاده کـپـۀ نـسـوار در دهــن
بی اخـتـیـار منـتـظـر نـشـۀ ســم اســت
کیـسه تـهـی و کلـه ز بــاد غــرور پــر
مردم خراب وحال وطن زارودرهم است
جام وطن تهی شده از باده سـالها است
نـه داسـتان رسـتم و نـه قصۀ جـم است
25/12/2013