چل چـــراغ او نگـــردد رهنمای زنــــدگی
تا به قـلـبــم شـمـع آزادی نگــــردد مشتعـل
گر مرا قمچین کند چون طفل نادان دیو نفس
کــی توانــم لاف آزادی زنــــم با اهـــل دل
کسب آزادیست مشکل، حفظ آن مشکل تر است
تا به کــی بی فکر و علم، از پی گـفتار دل
گر وطن در جهــل باشد، ملتش آزاد نیست
ملت جاهـــل شود در طول تاریخ مضمحل
گردل من صیقل از بغض و جفا کاری نشد
کـی تـوان از دیگــران طمع وفـایی محتمل
گر زمن ها ما نگردد هـیـزم خود گشته ایم
من زنـم آتش به تـو، تو جان من را متصل
فـخـر افـغـان زیستن در کلـبـۀ آزادی است
ساز بهر کلبه اش از اشک و الفت، آب و گل