فغان آتش گرفته !
آتش زبــــانه میکشد و، ایــن زبـــــان من
از گنگی دهــان مــن، آتش گـــــرفته است
بر ســـر زمین خشــک ، فلک آب می زند
خشکیده این جهان من، آتش گــرفته است
از یــــاد مرغزار من، آن سـرزمین عشق
تا مغــز استخوان مــن، آتش گــرفته است
در هــرکــجا نــوید رفـــاه میرســـــد ز راه
افسوس کاروان من، آتــــش گـــرفته است
رفـتاررهــروان جهان چــــابک است وتـیز
این راه رهــروان مـن، آتش گــرفته است
تـا قلب آسمان بلنـــد خـانـه ســا ختـــــند
وین کلبه آشیان مــن، آتش گـــــرفته است
باغ مــرا امید بهاران رسَد چـــــــه سود ؟
چون باغ و باغبان من، آتش گــرفته است
از دشمنی کجا شود این بـاغ ، بــاغ عشق
با دشمنی زمان مــن، آتش گـــرفته است
ازشش جهت دروغ به طوفان رسیده است
ای راستی! فغان مـن، آتـش گــرفته است
ما تکیه کی به دشمن خـود ساز کرده ایم؟
زینحرف گفته ،جان من،آتش گرفته است
پیکان چگونه برهدفش میرسد "مسعود" ؟
اینجا کمــان، کمان مـن آتش گـــرفته است
پایان