نامهٔ سرگردان
میزان خودسری ها، بی بندو باری ها، زد و بندها، و سوء استفاده ها و غیره بحدی بلند رفته که از شنیدن و دیدن تکرار در تکرار آن فشارم کاملاً بلند رفت و من هم قبل از اینکه قلبم ایستاده شود، چارهٔ جز این ندیدم که اینهمه فشار ثقیله و خفیفه را از روی شانه هایم برداشته، روی صفحهٔ انترنت و کاغذ بریزانم و با دیگران شریک بسازم.
اصلاً اول تصمیم برین گرفتم تا شکایت نامه ای به مجلسین محترمَین ملت، نماینده های منتخب مردم یعنی نماینده های خودما بنویسم که از قانقورتک وزیران استفاده جو و سازشکار گرفته، تا حق را به حقدار نرسانده اند رهای شان نکنند، اما بزودی دریافتم که پارلمان نگو، قطی عطاربگو. کی نیست که دربین آن نیست؟ بخصوص که در بین آن بیچاره ها هم یک عده به بیماری مزمن ناشنوایی، نابینایی وخلل افکار مصاب اند و این کار من باعث میشود که یک دام روزی و بهانه بدست شان بیافتد، دیگر کاری خو نخواهند کرد ولی با سربراه ساختن یک دو استیضاح، تا میتوانند جیبهای وزرا را خالی و از خودرا ازین مدرک پُر و پیمانه مینمایند.
از آنها صرفنظر کردم و خواستم در مورد پایمال بودن حق و حقوق مردم و ملت عریضه ای به حکومت بفرستم. در میان آنها هم هرچه پالیدم بازهم مؤفق نشدم وزیر صادق و امینی را که به درد کارم بخورد، پیدا نمایم، دیدم بسیاری آنها هنوزهم موره را پوره نکرده و در پهلوی اینکه رادیو ها و تلویزیونها را با مصاحبه های شان بند انداخته اند، در صدد جیفه اند و بیشتر هوش و گوش شان متوجه حسابهای بانکی لعنتی شان است که هنوز هم لبالب نشده، یعنی به پیمانهٔ که قناعت شان فراهم شود، نرسیده، بناءً آنها را بحال خودشان گذاشتم.
بهتر دانستم ازین پایین رتبه ها صرفنظر و کاغذی به نشانی ارگ شریف به خود دربار بفرستم زیرا مطمئن بودم درآنجا در میان یک ونیم، دو صد مشاور و سرمشاور و قاضی و مفتی و حاضر باش و غایب باش و دیوان بیگی و خزانه دار و غیره یکنفری خو پیدا خواهد شد که معروضهٔ بنده را به حضورامیر شرفیاب گرداند تا مگر گرهی از کورگره های بیشمار باز گردد و بنده را با انجام خدمت کوچکی به خلق خدا، احساس سر افرازی در نصیب شود. ولی خدا این تلویزیونها و انترنت را چپه و راسته کند که پیش از اقدام من، در سرتاسر کُرهٔ خاکی آوازه انداختند که ملیونها دالر و پوند و ریال شاید هم یورو، در بسته های کوچک پلاستیک، از کدام جایی به ارگ پرتاب میشده رفته که از یکسو تعداد چابکسواران را برای قاپیدن آن به مسابقه واداشته و از سوی دیگر مایهٔ دلچسپی فراوان بیشتر صدر نشینان گردیده تا بهر وسیله و بهانهٔ ممکنه خودرا به درون ارگ مجاور ساخته و دراین دسترخوان شریک نمایند و از این پلاستیکهای غیبی برکتی بهره ای ببرند. با افشای این راز و شنیدن آن دانستم که معامله کردن و زدن و خوردن در هرجا یک امر عادیست اگر خود سلطان دراین نوع معاملات دست داشته باشد، رعیت خو به نظر من معاف اند.
اینجا بود که فکر دیر فهم من تازه به فعالیت افتاد و این راز که چرا آبها در جویها هر روز خِټ و گِل آلود شده میرود، چرا مشکل کوچکی از هزاران مشکل حیاتی مردم حل نمیشود، چرا میزان بدبختی عوض کم شدن، روزبروز زیاد شده میرود، چرا دشمنان روزبروز دلیر تر شده میروند، چرا پس از میلیارد ها دالر کمک، هنوزهم برگ از برگ تکان نخورده همان سرک های کَند و کپر، همان شکم های گرسنه، همان گداهای روی سرک، همان زنان بیوه و یتیمان بینوا و همان و همان .......... همه و همه در جای خود باقی ولی در بالا افسانهٔ دیگری خوانده میشود. خلاصهٔ کلام دریافتم که در پایین هم گدایی و در بالا هم گدایی، یکی از نیستی دیگری از مستی.
از ارگ و ارگ نشینان بیشتر از دیگران مایوس شدم، اینبار در افکار بیشمار غرق بودم که " کجا روم به کی گویم راز دل " که یکبار نام سازمان ملل، مانند الماسک در آسمان ابر آلود جمجمه ام برقک زد و تصمیم گرفتم از آنها مدد جویم. اگرچه میدانستم که در راس آن یک آدم خیلی عاجز و مؤدب نشسته و لسان دری را هم خوب بلد نیست اما به حرفم اقلاً گوش خو میدهد، اینکه از دستش چه کمکی پوره است مطمئن نبودم. چون تمام دروازه های امید را برویم بسته دیدم، ناچار نامه گک هردم شهید و بی خریدارم را نوشته و بدست یک پوسته رسان بیطرف، که نه از جملهٔ حکومتی ها بود و نه در ائتلاف شمال و نه در جبههٔ ملی ارتباط مخفی یا علنی و روی و آبرو یی داشت، برایش فرستادم. نامهٔ معروضه ام حاکی این محتویات بود:
" جناب بزرگوار اداره کنندهٔ و مشوره دهندهٔ مملکت های بی سُر کُرهٔ زمین!
در طبراق مبارک شما که هرهفت کلید حل مشکلات ما کمزوران آویزان است، نیک میدانید که مادر کلیه بدبختی ها اول فقر و پس از آن حرص و آز سیری ناپذیری انسانها میباشد. اگر از ذکر ارقام و اعداد سرچرخک نمیشوید، پس برای جناب تان یک عرض حال، یک پیشنهاد و یک خبر خوش احصائیوی دارم.
شما که از همه مشکلات و شاریدگی های درونی و بیرونی ما آگاه هستین، یک رمز درین اواخر قریب از درز وزارتخانه های ما به بیرون سرکشید که مطمئناً تا حال موجبات تعجب افزایی شما را فراهم نساخته، به این معنی که قرار آخرین احصائیه در مملکت عالیهٔ ما که افغانستان اش خوانند، بیست و هفت و نیم میلیون انسان آکسیجن قورت میکنند و نفس می کشند. که ازآنجمله نصف کمترش را زنان و نصف بیشترش را مردان تشکیل میدهد.
شما خو راپورهای کافی گرفته اید و نیک میدانید که در کشور ما، زنان مظلوم ترین، معصوم ترین و بی آزارترین قشری هستند که اگر آسیاب را بالای این قشر شریف، چپه میگردانند، اینها اوف نگفته و شهامت تحمل آنرا داشته اند. بناءً این سیزده میلیون انسان مظلوم و محروم را یکطرف میگذاریم و از ناحیهٔ آنها خاطر همهٔ ما کاملاً جمع جمع است. زیرا آنها حقدار به خواستن و گرفتن حقوق انسانی وطبیعی خود نیستند، چه جای اینکه از ناحیهٔ آنها تشویش های دیگری چون خیانت ملی را داشته باشیم.
از چهارده میلیون مرد، که باقی میماند، یک میلیون آن حتماً شیخ فانی اند، چهار میلیون آن هم باید اطفال باشد، که میماند نه میلیون مرد جوان کمربسته و آمادهٔ کار.
چون در احصائیه فرموده شده که بیست و چهار فیصد نفوس در دهات زندگی میکنند، بناءً دو میلیون و شانزده هزار جوان در روستاها زندگی مینمایند که یا مصروف کشت وزراعت و مالداری خود هستند یا از بیکاری در زیر بیرق دالخورها و لشکر شاه یک چشمه تفنگ برداشته اند. اینکه به انجام چه جنایاتی وادار ساخته میشوند، شاید خودشان هم ندانند زیرا سی سال است که روی قلم و کاغذ و تخته و تباشیر و معلم و چپراسی را ندیده اند .
به حضور حضرت عالی عرض شود که تمامی پلان ها و پروگرامهای بعدی تانرا کنار گذاشته و توجهٔ خاصی به این نکته معطوف بدارید که فکر میکنم یگانه راه برون رفت از لجنزار همین است:
یک کمیسیون مشترک از آدمهای کله شخ را وظیفه دار نمایید تا در بین نه میلیون مرد، البته از کاندیدهای آیندهٔ ریاست دولت گرفته، بیشتر در بین کارمندان عالیرتبه و اشخاص بیسواد، یک اعلان عمومی کنید تا اشخاص حریص و علاقمند پول، طور داوطلبانه خودرا معرفی و ثبت نام نمایند. ، بعد شما با کوچک نوازی هایی که به آن مهارت دارید، به هریک از این افراد مبلغ دومیلیون دالر نقد بطور تحفه تقدیم بدارید. و تکت رخصت شانرا امضا کنید که دیگر رنگ شانرا گم کرده، آرام به خانه های شان بخوابند و تا امر ثانی قدم منحوس شانرا بیرون نگذارند.
وارخطا نشوید اکثریت مطلق هموطنان من بحدی دارای عزت و مناعت نفس هستند که نان خشک حلال میخورند و یا اگر از گرسنگی بمیرند، تحفهٔ شما را قبول نمی نمایند. کمیسیون شما شاید به سختی یک لک انسان حریص و پولدوست، مفت خور و حرام خور را که برای پول وجدان شانرا هم گرو میگذارند، شناسایی نمایند که به این ترتیب، مصارف مجموعی شما به طور قطع از دو صد میلیارد دالر اضافه نمیگردد.
بنظر این محاسب متجرب و این مستوفی متقاعد، با مصرف این پول ناچیز، حفرهٔ دهن و جیب مردار معامله گران، اجنتان خارجی، رشوه خواران، اختلاس گران، قاچاقبران، آدمکشان، جاسوسان، خود مُردار کنندگان و غیره و غیره پر گردیده و دیگرکسی نخواهد ماند که برای کسب و دریافت پول به این چنین رزالت ها و کثافت کاری ها و قتل و کشتار مردم بیگناه دست بزنند و به خیانت به میهن و ملت مبادرت ورزند.
پس از اینکار کمیسیون دومی متشکل از آدمهای بد قِلِخ و شخ بروت دیگر را وارد فعالیت نمایید تا بشمول انجام انتخابات برای یک زعیم صادق، کم گوی، جدی، دریشی پوش ( زیرا ملت از رنگ چپن و قره قلی نفرت پیدا کرده اند) درمملکت، تمامی افراد صادق و میهن پرست و مردم دوست را از کنج و کنار داخل و خارج جمع آوری و به کارها بگمارید تا به کمک دوستان ما که شما همهٔ آنها را خوب میشناسید و جان شان همرای ما برامد، امور باز سازی و آبادانی این کشور را انجام دهند. خواهید دید که مملکت ما در ظرف پنج سال با همت مردمان وطنپرست، استعداد های سرشار و نیروی کاری که در اختیار دارد، بکجاها خواهد رسید.
آنوقت ملت، آن یک لک نفر حرام خور و مفت خور را اجازه دهند تا از خانه های شان بیرون بیایند و ترقی و تعالی کشور را به چشم سر ببینند و تا میتوانند خجالت بکشند. "
با احترام میرزا نرم دل خان مستوفی متقاعد خانه نشین
(نشان شصت دست چپ)