آواز دهل شنیدن از دور خوش است!!!
یکی دو ماه پیش، رئیس صاحب جمهور در سفرش به فنلند ملاقاتی داشت با افغانهای مهاجر در آن کشور. یکی از هموطنان ما با داشتن دو سند دوکتورا در بخش کیمیا، رئیس دولت را متوجه این مسأله نمود که تعداد بیشمارکدرهای بسیار تحصیل یافته، ماهر و مسلکی در خارج از کشور زندگی مینمایند، در حالیکه در داخل کشور به آنها اشد ضرورت است.
آقای کرزی به آن هموطن ما چنین گفت: « ما در کشور خود به اشخاص مسلکی و لایق مثل شما، بسیار ضرورت داریم. بیا به وطن خود، اما همین طور نیایی که پریشانت میکنند، یکبار خوده نزد مه برسان، معاش زیاد، کار خوب و خانه و شرایط خوبه بریت مهیا میکنم....»
با دیدن این صحنه و شنیدن سخنان رئیس دولت که صادقانه به سطح گستردهٔ فساد در کشور اعتراف نمودند، افکارم به گذشته ها راه کشید و آنچه را شش سال پیش به چشم سر دیده بودم، در مقابلم مجسم گشت، و نظر به سیر تکاملی (ببخشید تنزلی!) که در کشور خود شاهد جریان آن هستیم، خیلی ها هم مطمئن هستم که وضع، با کمال تأسف حالا به مراتب بدتر ازآن وقت است.
در این امراکثریت وسیع هموطنانم با من هم عقیده هستند که پیروزی انقلاب شکوه مند ( یا شکوه بند!) ثور، اولتر از همه، شکوه و جلال سردار داود و نظامش را واژگون ساخت، پس از مدت کوتاهی شکوه و دربار کاغذی رهبر کبیر زیر خاک رفت، مدت کمی بعد تر پوز شکوه و یکه تازی شاگرد وفادارش بزمین مالیده شد، سرازیرشدن قشون قطبی شکوه و اعتبار ناموس میهن را در جهان زیر سوال برد، جنگهای دوامدار مجاهدین از سنگرها و کوهپایه ها نه تنها شکوه سرخ رنگ روسها را، بلکه شکوه افسانه ای سوسیالیزم را برباد داد و بهمین ترتیب بالاخره کار بجایی رسید که از دست رهبران جاه طلب و خودخواه مجاهدین و بعد از آن جنبش قرون وسطایی طالبان، دیگر چیزی بنام شکوه و جلال و شان و شوکت و عزت و حیثیت و آبرو و نام نشان برای افغان و افغانستان در دنیا باقی نماند.
از روز اول طوفان ثور به بعد، فرارقشر تحصیل یافته، مسلکی، فنی و ورزیده از کشور آغاز گردید و در روزهای اخیر کار بجایی رسید که دو فیصد از آنها هم در کشور باقی نماند، آنهم بدون اینکه کاری از آنها گرفته شود.
پس از برقراری حکومت آقای کرزی تا امروز، با بمیان آمدن « دیم و کراسی » ، روزنهٔ امیدی برای منورین و تحصیل یافته های جبراً رانده شده از کشور، باز شد و تعدادی از کدرهای مسلکی و تحصیل کرده، یکه یکه و دانه دانه از کشورهای خارجی به کشورباز میگردند تا در آبادی وطن و خدمت به مردم سهیم گردند.
این هموطنان ما که جهت آبادی و عمران مجدد دو باره به وطن مراجعت مینمایند، شامل سه دسته اند:
دستهٔ اول: آنعده از کدرهای تحصیل یافته و مسلکی که نام خدا دست و پایی هستند و از طریق سازمان های معتبر جهانی چون بانک آسیایی، مؤسسهٔ کمکهای انکشافی ایالات متحدهٔ امریکا، فرانسه، جرمنی، بانک جهانی وغیره و غیره خودرا به کشور میرسانند و بمجرد تشریف آوری قدوم مبارک شان، خانه های عصری، پهره دار، معاشات گزاف دالری و حتی خانه سامان و موتر لکس برایشان مهیا میگردد، اینکه چقدر مؤثر و مفید واقع شده اند، با اطمینان گفته میتوانم که نه به اندازهٔ معاش و امتیازات شان، و بعضاً حتی هیچ.
دستهٔ دوم: اشخاصیکه به اشاره و دعوت دوستان و رفقای قدرتمند شان در دستگاه دولت، به وطن میروند. این عده نیز نان شان در روغن است و بمجرد رسیدن، دست پر برکت وزیر، معین یا مجاهد کبیری که خاص فی سبیل قدرت و چوکی و مقام جهاد مقدس نموده بودند و حالا به مراد آن رسیده اند، از بند دست شان گرفته و با کمال امانت داری و مهربانی به جاهای آبرومند و مناسب منزلت شان نصب مینمایند. اینکه لیاقت و مؤثریت این دسته در اجرای وظیفهٔ سپرده شده تا چه حد است، موجودیت گدودیهای بیشمارموجود در هر بخش، خود نمایانگر آنست.
دستهٔ سوم: دراین دسته آنعده هموطنان شامل هستند که صرف جنون خدمت به میهن و ادای قرض مادر وطن، و در پهلوی آن اشتهاراتی مبنی بر دعوت کدرهای مسلکی از خارج بخاطر آبادی و عمران کشور اینانرا بدانسو کشانیده است. افراد شامل این گروپ از لحاظ لیاقت و شایستگی با دو گروپ اول هیچ تفاوت نداشته بلکه شاید بعضاً بهتر و ورزیده ترهم باشند، ولی بدون ارتباط با مؤسسات بین المللی و داشتن ارتباطات فردی با چوکیداران کابل، صرف با داشتن سابقهٔ نیک و تکیه بر دانش مسلکی و علمی شان، خود سرانه عازم وطن میگردند.
با دو دستهٔ اول که چه ابتکارات سازنده و سوزنده را با خود به ارمغان می آورند، سر وکاری نداریم زیرا آنها به مجرد رسیدن همه امور را بر وفق مراد می یابند، حق و ناحق پایین و بالا میدوند، ملاقات با ایشان برای هر کس بدون دو سه روز انتظار میسر نمیشود، و برای این دسته جای هیچنوع شکوه و شکایت باقی نمی ماند.
هدف دستهٔ سومیست، پس ازآنکه آب وهوای گوارای وطن دل و دماغ ایشانرا قدری نوازش داد و از ملاقات دوستان و عزیزان فارغ شدند، با دلهای پر و امید های فراوان در جستجوی کار میشوند. روز های اول را با استفاده از تکسی و پس از یکی دو هفته، با استفاده از ترانسپورت شهری، درخواست کاریابی و خلص سوانح در دست، ازاین وزارت به آن وزارت واز این اداره به آن اداره ( داخلی و خارجی) سر میزنند و تعجب هم میکنند که با گذشت هر روز سنگ های بزرگ و بزرگتر یاس و ناامیدی در پیشانی شان میخورد و درمی یابند که کشور الحمدللله ازمدرک داشتن متخصص، کارشناس،مترجم، کمپیوترکار، استاد، انجنیر داکتر و.......کاملاً مشبوع بوده، ادارات دولتی و غیر دولتی، نه تنها کمبود ندارند، بلکه به مرض مشکل افزودی پرسونل نیزمواجه اند و حتی اداراتی ایجاد شده که شب و روز عرق ریزی دارند تا از طول و عرض تشکیلات پندیده و غیر ضروری ادارات کاسته وچهار قِرانی هم در بودجهٔ فقیرانهٔ دولت، صرفه جویی نمایند.
درد آور تر هم اینست که در بعضی جاها، این هموطنان با احساس و ناامید ساخته شده، با نیشخندها و تبصره های نیشداری نیز استقبال میشوند، درحالیکه افغانهای ساکن در کشورهای غربی به شوق و رغبت خودشان آنجاها نرفته اند بلکه پس ازانکه حیات خود و خانوادهٔ شانرا در کشور آبایی خود با خطر جدی روبرو دیده اند، دیگر هیچ راهی برای شان باقی نمانده به ناچار از همه دار و ندار زندگی و اقارب و خویشاوندان دل کنده و به قبول یک دنیا خطر وتحمل
عالمی از مشکلات و ناامیدی مجبور به ترک وطن شده اند. و پیش ازینکه رهسپار کشورهای خارج گردند، چه روزهای ناگوار و دشواری را در کشورهای همسایه بخصوص پاکستان، ایران و هندوستان سپری نموده اند. و اکنون اینک دعوت حکومت را شنیده، با یک خوشبینی و شوق خدمت به مردم خود، زندگی مرفه و آسایش و خانوادهٔ شانرا ترک گفته و آمده اند تا اگر مصدر خدمتی به کشور عقبمانده و نیازمند خویش گردند.
بیشمار اند تعداد افراد دستهٔ سوم که بخاطر نداشتن ارتباطات لازم با اشخاص کلیدی و صاحبان قدرت، ده ها مؤسسه و ادارهٔ دولتی را دق الباب کرده اند و پس از ماه ها سرگردانی، قادر به دریافت کار نشده اند.
اینجاست که وقتی کلیه امید های ایشان به نا امیدی مبدل شده، مایوس و نادم از کرده، اگردوباره رهسپار کشورهای خارج گردند و به دیگران بگویند که « آواز دهل شنیدن شنیدن از دور خوش است» نمیتوان ملامت شان کرد.