مادرجان وپدرجان
من اشعار زیبا و پر احساس محترم نسیم اسیر را که به مناسبت روز پدر بود خواندم و همچنان اشعار گیرای مامایم محمد ظاهر عزیز را، که واقعاً هر دو از احساس خوبی بر خوردار بودند، بناً احساسِ من را هم بر انگیخت وخواستم آنرا نمایان کنم، اگر چه که من هم شاعر نیستم آنچه نوشتم جز احساسم چیزی دیگر نیست و اگر کدام اشتباهی در وزن و قافیه دارم پس لطف نموده من را ببخشید.
از فامیلم دور و دور جدایی دارم شب و روز اندوه وتنهایی دارم
وانگه که مرا یاد فامیل آید به یاد چون زندانی زندان جزایی دارم
ازمجلس گرم باهم بودن وزیستن دورشدم وازحالت بی پروایی دارم
وانگه که مرامادرمهربانم آید به یاد چوماهی بریان، حالت درکرایی دارم
مادر ای مادر! تویی پیاه وآرامشم مراآغوش بکن، چوتکلیف روانی دارم
ندارم طاقت این دوریت مادرجان فراقت راتوان نیست،جان فدایی دارم
وانگه که مرا پدر مهربان آید به یاد خواب راگم کرده و حالتِ انتباهی دارم
پدرم چَتّری محکم واستواری است من زیر چَتّر وهنوز انتفاعی دارم
گاه یادِ پدرِمهربان مرا پشیمان کند هویداست و میدانم نارسایی دارم
پدرم کوهی است که محکم از سنگ من ازآن دورشده ونیازِ روشنایی دارم
پدرم الگوی من وادامه خواهم داد خود راتسکین داده و نیازِرهنمایی دارم
دیگر اعضای فامیل چوبازوست برمن با این یاد سرتکان داده وخوشحالی دارم
فامیلم زندگی من و عشق من به این نام شناخت وتاپۀ افتخاری دادم
هزار بارشکر کردم ای"عزیز"
"حکمت"چنین است و زندگانی دارم
پایان