بحر طویل
من وکیل پارلمانم
من وکیل پارلمانم، من وکیل نیمروز و بلخ و کاپیسا و غورو بامیانم، نه غلط کردم وکیل غزنه و تخار و خوست و تالقانم، نی غلط گفتم به والله من وکیل کافهٔ افغانستانم. من ز درد و رنج فقر مردم خود روز وشب شب تا سحر، حیرانم و نالانم و در کار خیر مانند خر پالانم گاه از فرق آویزانم و گریانم و بریانم و هر لحظه در جولانم و مثل پشه وز وز کرده سرگردانم
معاشک من دالر سبز است، از خیرات امریکا،که مقدارش یک رمز است، اما بهر نجاتم یا ثباتم یا بر حفظ حیاتم، ده نفر سرباز از حوزه و ده سرباز از یاران من، یعنی ز همکاران و نزدیکان من، در پشت سر ، در پیشرو در دو طرف، در هر طرف، با توپک و ماشینگن و بمهای دستی، دست در ماشه به حال انتظارند و قطارند
میکنم خدمت به مردم هم به میهن، می ستانم حق خود از هر وزیر و هر رئیس و هر مدیر، لیک در بین همه، می پسندم من وزیران، چونکه دارند پول و دارایی فراوان، دالر و یورو و هم کلدار هزاران. ما وکیلان ما نمایندای قوم و ملت افغانستان ، خوب میدانیم چسان شبخون زنیم برجیب و بر دارایی شان، خالی کنیم اکونت شان، بهر اینکار میکنیم یک حکم استیضاح روان، تا زود آیند و دهند راپوری از دزدی و چور و اختلاس و خدمت یک ماهه و یکساله در حضور ما وکیلان در میان پارلمان
از خیر استیضاح و احضار کردن است که نان ما در روغن است، هم خوردن و هم بردن است، امروز استیضاح کنیم، مکتوبها امضا کنیم، دامن یک وزیر دغلباز را بالا کنیم، در شورخوردن چارطرف مشهور و هم رسوا کنیم، روز دیگر در جای بهتر، در کنار یکدگر، باز یک قرارداد بین هم امضاء کنیم، یک چند نوت کاغذی پایین یا بالا کنیم، وزیر را ایلا کنیم، هم دوستان هم دشمنان هم میدیا هم ملت خوش باور خود ناگهان اغوا کنیم و یک سر وگردن به نزد دیگران، در پارلمان دعوا کنیم و در وطنخواهی و مردم پروری و خدمت ملت، به هرجا بحث و حرافی و واویلا کنیم
خانهٔ ما خانهٔ ملت بُوَد، خیراست که ملت خوار و یا درمانده و در خواری و ذلت بُوَد، ما روز ها در فکر مردم، جلسه ها داریم فراوان، گه عیان و گاه نهان و گاه از بهر خرابی و تباهی حریفان، گاه از بهر یتیمان گاه بهر لقمه نانی بهر ایشان، گه دعوا در خصوص دوستی و جانبداری از ایران و پاکستان، میزنیم بر روی همدیگر به بوتل هر بهار و هر خزان، تا مؤکل های مایان این غریبان و یتیمان، بینوایان شهریان و ده نشینان، این نیاندیشند و اینرا هم نگویند که وکیل ما میان پارلمان، با شکم های پر از نان، میزند در روز روشن پینکی و خیال پلو با نرخ ارزان
هر کدام ما اگر پطلون پوشیم یا که تنبان، فکر ما هرسو پریشان، دردل ما جوش طوفان، تا وطن گردد شگوفان در ترقی و تعالی طی کنیم دشت و دمن کوه و بیابان، پیشرفت ما شود مانند جاپان، یا که گردیم لا اقل هم جوک پاکستان و ایران
یا خداجان سالها باشم به اینجا، تا شود دردم مداوا، توبه توبه، نه غلط کردم خدایا! تا شود درد وطن ومردم و میهن مداوا، گر خدا نا کرده از مکر زمان و دشمنان و خُرده گیران گوشه گشتم زین مقام و زین هوا، یا شود رازم به نزد مردم و ملت هویدا، میشوم بی سرپناه و بیکس و بیچاره و بی آشنا، من همیشه آرزو دارم که باشم خادم این مردم درمانده و آواره و بیچاره و بیخانه و کاشانه و این مُلکی که گشته از برای دشمنان هم خانه و کاشانه و هم لانه.
لیکن با تو گویم این سخن رندانه، ای خوشباور خوشخوان فرزانه، تا که پا برجاست این آشک و این مهمان این خانه، دایم میزنم همچون مگس از هر غذا یک لقمه دزدانه، همه را میکنم اغوا به دو صد دروغ و بهانه. چرا که: من وکیل پارلمانم، من وکیل کافهٔ افغانستانم من به میدان سیاست مرد میدانم اگر فهمیده، تحصیلکرده و هر نکته میدانی، میدانی که من نادان نادانم. وگر نافهم و نادانی، دگر من عالم و دانا و در هر علم و فن استاد استادم، چرا که من وکیل پارلمانم. ومن الله التوفیق