روشنگر
تا بغاوت خواستم درپای، بندم دررسید
نعرهء آتش مرامم بود خاکستررسید
بازآ، دریاب ای انسان اصل خویش را
کزشرِ رنگینه، نتوانی بخود دیگررسید
تا ببینم پیش چشمم خانۀ مقصود را
چشم بستم زعالم فانی، مرامم دررسید
پرکشیـدم تا به اوج قله ها دستم رسد
تا زدم چشمی به هـم آتش به بال وپررسید
تـا رمق درسینه دارم إقتضاءِ مرگ نیست
از بروز یک تپش جانم به صد نِشتررسیـد
منکه چون مه بسترشبگینه میکردم وطن
صبح بـرد آیینه ام را تا به روشنگر رسید
عالمی داغان شد از خاموشی یی «واهِب» ولی
آتش از برق دو چشمانش به خشک و ترکشــید
رنگینه = جهان فانی
02-12-2009
صالحه وهاب واصل
هالند