آزادی
نوشتۀ: صالحه وهاب واصل
ای آذادی بتو می اندیشم ،
وقتی آب از تنگنائی تیرۀ چشمۀ زمین بیرون می تازد و پیچ و خم کنان به اطراف چشمه پاشان میشود وهر قطرۀ به جهات مختلف میجهند بتو می اندیشم.
وقتی مروارید اشک از صدف کاک دیدگان روی رخسار جهیده تا گردن می لولد بتو می اندیشم.
وقتی برگ هائی زرد وپوسیدۀ درختان در فصل خزان از هجوم باد آغوش شاخۀ درخت را رها کرده رقص رقصان با باد پیوسته فرش زمین سرد و سخت را میبوسند، بتو می اندیشم .
وقتی نفس هائی بلند و کوتاه با عالم جهاد با انبساط و انقباض سینه کیسۀ شش را رها کرده قالب تن را جا میگذارند و در فضائی بیرونی هوائی اطراف تن را همنوا می شوند بتو می اندیشم,
وقتی صدای فریاد از گره گلو حلقه هائی زنجیری بغض خاموشی را گسسته قله ها را لمس میکنند بتو می اندیشم.
وقتی قطرات باران پیچیده درلا بلای حجاب ابر تیره در اثر غرش رعد و برق سینۀ ابر را میپارند و چرخنده و بالنده راه زمین میگیرند ، به تو می اندیشم.
وقتی چوچه مرغی بعد از اکمال دور نمو در تخمه قشر تخمه را شکسته سر بیرون می آورد بتو می اندیشم,
وقتی جوانۀ علف نورس خاک تیرۀ زمین را شگافته با خود خواهی و غرور سر از زمین بیرون می آرد بتو می اندیشم.
وقتی روح از جسم در آخرین رمق هائی حیات جدا شده با عالم بالا منحل شده فنا میگردد بتو می اندیشم.
با عرض ادب
صالحه وهاب واصل