مولف: اكادميسين دكتور عبدالاحمد جاويد
بـــا ميـــان بـه يـک نگـــاه
رسمي که هيچ آه نگويند و جان دهند مـــا در ميان مـــردم عالـــم گذاشتيـــم
دره سحرآفرين باميان، بانقاط باستاني وداستاني حول وحوش خود مانند شهر ضحاک، شهر غلغله، شهرشاهي، بالاحصار، دره فولادي و... از نقاط بسيار دلچسپ ود يدني جهان است. اين سرزمين فرهنگ پرور ازلحاظ مظاهر بديع طبيعت، مناظر پردرخشش هنري و جلوه هاي رنگين از شواهد ادوار کهن ( خاصه قرون وسطي ) مجموعه يي ازشگفتيها وزيباييها ي آفرينش است.
اين باغ نه تنها گل سوري دارد گل دارد ولاله دارد و ريحان هم
اين جلگه زيبا که در دامنه جنوب هندوکش وتيغه کوه بابا ودرنيم راه باختر وتکسيلا قراردارد از روزگاران قديم گذرگاه زواران، بازارگانان، جهانگردان و شاهراه شاخه جنوبي ابريشم، ازبلخ به پاراشاپورا ( پيشاور) بوده است.
همينکه مبلغان، راهبان و نقاشان چين وماچين به اين شهرخاطره انگيز وپرازهيجان مي رسيدند، بي اختيار تحت تأثير مهربانيها ومهمان نوازيهاي باشندگان واقليم گواراي آن قرار ميگرفتند از يکسو در چنين حال وهوا احساس آرامش وآسايش ميکردند از سوي ديگر تصور مينمودند که به سرزمين زرخيز وافسانوي هند نزديک شده اند.
باميان نقطه اتصال کالاهاي چين، هند،روم وفارس ومحل جذب، تلاقي وگفتگوي فرهنگها بود و سرحد مدنيتها، اديان و زبانها با طيف وسيعي از جابلسا تا جابلقا.
درقرن هفتم هزينه زندگاني واسباب معيشت اين راهبان وتارکان که شمار آنان نزديک به دو هزارميرسيد وهمه در ديرها وصومعه هاي باميان ميزيستند از اعانه وپيشکش (خيرات ونذورات ) همين کاروانها وقافله سالاران تأمين ميشد. اکثريت باشندگان باميان تاجيک تباربودند. جمعيتي از هزارهها ي بربري در ده سيد آباد، حوالي شهر غلغله ونقاط علياي دره زندگي ميکردند. اقوام ديگري مانند سادات، ترکمنها و پشتونها در گوشهها وبيشه هاي آن نواحي نيز سکني داشتند.
باميان يا به روايت بندهشن ( کتابي است به زبان پهلوي ازقرن سوم هجري در باره آفرينش آغازين يا آفرينش بنيادي" باميکان "، در منابع چيني قبل ازاسلام به نام" فان ين نه "( FAN-YEN-NA )ياد شده است. موسي خورني در تاريخ ارمنستان ( قرن پنجم ميلادي ) ابن خردادبه درقرن سوم هجري وساير جغرافيه نگاران ديگر عرب چون اصطخري وصاحب حدود العالم به زبان دري از کلمه باميان بامضاف " شير " يعني " شير باميان " يا " سر باميان " ياد کرده اند، به اين معني که در آن زمان فرمانروايان باميان به لقب شير ناميده ميشدند ومعروف بودند
مانند شاهان غرجستان که عنوان " شار" داشتند. حديث شارشاه وبه اسارت زيستن اودرغزني، در کتب تاريخ آن دوره آمده است.
ذکر شيرهاي باميان وشارهاي غرجستان در نظم ونثر ما فراوان رفته است. از آنجمله به اين بيت ناصرخسروبلخي که در قرن پنجم سروده شده استشهاد ميشود:
استاده بدي به باميان، شيري بنشسته به غرشه در، شاري
لفظ بام که در واژگان بامداد، بامي، بامين و باميان ديده ميشود به معني روشني ودرخشندگي است. لفظ بام دراوستا( BAMA ) و در پهلوي ( BAMIK ) نيز به معني درخشان است. فردوسي لفظ بام را به معني صبح روشن يا روشني صبح، چنين به کار برده است :
چو آگه شد ازکاردستـــان سام زکابل بيامد به هنگام بـام
لفظ بامي وبامين که به صورت صفت با کلمه بلخ به کارميرفته ترجمه البهيه عربي است که بلخ را جغرافيه نگاران عرب بلخ البهيه يعني بلخ درخشان ميخوانده اند و شايد شهربلخ را به مناسبت نزديکي به باميان، بلخ بامي ناميده اند. اينکه فردوسي ميگويد سالي در بلخ باميانم سفر بود و راه ازحراميان پرخطر...مراد بلخ بامي بوده است. فرخي لفظ بلخ بامي را مکر ردراشعارخود ذکر کرده است ازآنجمله گويد:
مرحبا اي بلخ بامي همره باد بهــار ازدر نوشاد رفتي يا زباغ نوبهار
فردوسي درين بيت لفظ بامي را به صورت مخفف باميان به کار برده است :
همه کاخ پر موبد و مرزبان زبلخ وز بامي و از هر کـــران
جلگه شاداب ومرد پرور باميان، به ارتفاع سه هزارمتر ازسطح بحرومسافه 245 کيلو متر از کابل به طول 15 کيلومتروعرض از دو تا سه کيلومتر واقع است. ازنظر علم زمين شناسي گفته اند:
وقتيکه در عهد سوم طبقات الارضي سلسله هندوکش( Indo ad –Caucases ) يا هندوکوه
(کوههاي قفقاز هند )اززيرآب بيرون آمد جبهه هفتاد متري وعمود نماي باميان ويا به عبارت ديگر صخره بزرگ باميان با مخلوطي ازسنگ ريزه فشرده وگل کنگلو مرات( conglomerate ) شکل گرفت. به همان شکلي که آجانتا در هند ولانک مين در ترکستان چين اززير آب برآمده بودند. اين نوع گل شفته گونه، براي کندن کاري وحفر مغاره ها، سمچها وتراش پيکرهها بسيار مساعد بوده است.
بنا برهمين خصوصيت جدار کبير را که دانه هاي سنگريزه آن کوچک ونسبتا سخت بود براي حفر و اعمار معابد، خانهها و اقامتگاهها، هنرنمايي حجاري و تراش هيکلها انتخاب کردند که در عين حصانت ودوام، يک لخت، غيرقابل تخريب ومانع نفوذ آب وريزش خاک بوده است. راهبان و مبلغان بودايي خاصه درعهد فرمانروايي 19 سال آشوکا
( 273ـ232ق. م )نوه چندرا گوپتاي موريا که هم خود شاه بود وهم راهب، باميان را مناسب ترين جا تشخيص دادند ودر طي پنجاه سال تسلط خود، به تأسي ازفرمانهاي منقوش شاه، مبتني بر تعاليم بودايي، به ارشاد خرد ورحمت پرداختند و به عمران وآبادي آن مرزو بوم همت گماشتند چنانچه به اندک زمان جلگه باميان يکي از بزرگترين مراکز بودايي بر بنياد روش( HINA YANA ) چرخ يا گردونه نجات کوچک ويا گردونه جنوبي شد که در آن پيروي از جريانات ودستورهاي فکري ومذهبي دوره اول بودايي وهواداري از نص و احکام تأکيد شده بود برعکس مهايانا ( MAHAYANA ) يعني چرخ بزرگ يا گردونه نجات بزرگ يا گردونه شمالي که پيروان اين دسته درتعظيم بودا غلو روا ميداشتند ودرجه اورا برترازيک مصلح اجتماعي ورهبر بيداردل مي دانستند تا به سرحد الوهيت. ديري نگذشت که دين بودايي جانشين مذهب برهمني، شيوايي وپرستش ارباب انواع گشت. رويهمرفته اين نظام روحاني مبتني بود بــر ترک دنيا، فنا ونيروانا ( NERVANA ) ( آرامش وخموشي ) که حدود اعلاي انسانيت وبالا ترين مرتبه سعادت پنداشته ميشد. در اين آيين نيل به کمال مطلوب يعني خوشبختي حقيقي وراستـــــــين مستلزم رهايي از شرورنفساني وهواجس شيطاني، ترک لذات، اجتناب ازتعين، دخول درروحانيت و معنويت وپيوستن به هستي مطلق بوده است. پيروان اين کيش يگانه راه وصول به اين اصل رااز طريق رهبانيت، خلوت گزيني، رياضت جسماني ومعنوي، مراقبه، امحاي انانيت ونفي خشونت مي پنداشتند. اين آيين شاخه يي از مذهب برهمايي است که درآن مذهب، خداوند همان برهما ست نه کسي ديگر. برهما همان معبود يکتا وهستي مطلق است. چون آهورامزدا( سروردانا) درآييـــن مزد يسنا.
در آغاز مسيحي کوشانيها (220ـ140 ق.م. ) جاي يونانيها را گرفتند چون ازخود آيين خاصي نداشتند دين بودايي راپذيرا شدند. اين سلاله به اديان ديگر هم تعصب نمي ورزيدند. چنانچه اعمار آتشکده سرخ کوتل در عهد فرمانروايي کنشکا، گواه مدعاي ماست. کوشانيها ازهمان آغاز به ترويج وانتشارآيين بودايي توجه نمودند وبا صرف هزينه هاي گزاف به تبليغ وگسترش اين نحله سعي فراوان به کار بردند وهمچنين در رونق وتزئين معابد وتند يسه هاي آن پرداختند. صومعهها ومعابد مجلل وبا شکوهي آباد کردند و درنشر وتبليغ عقايد وافکار گائوتاما( GAUTAMA )که نزد پيروان متأخر بنام شاکيا موني ( فرزانه خاندان شاکيا SAKYA ) معروف است، کوشيدند. يکي ازالقاب ديگر بودا سيد هارتا( SIDHARTA )است بــه معني " کامروا وفايز به مقصود " کــه پيروان بودا به او داده اند. بودا درسال (560ق.م) درشهري به نام کپيلا وستو(KAPILA VASTU)درمرز هند ونيپال در يک خانواده هندو از طبقه کشا تريا به دنيا آمد پدرش پادشاه قبيله کشاتريا بود. بودا در منابع اسلامي به صورت بوداسف والبد معروف بوده پيروان اورا اهل البدده يا اهل الابداد خوانده اند. کلمه بت محرف لفظ بد و بودا است ودر زبان دري واژه بت به معني مجسمه زيبا و اتساعا معشوق به کاررفته است " گيوتا ما سيد هارتا " بعد ازآنکه در 35 سالگي به معرفت نايل آمد، به بودا ( وجود عارف، روشندل ) معروف گرديد. اين همه مجسمهها وپيکرهها وتري کودتا ( مجسمه هاي کوچک قابل پرستش به شکل حيوانات نامشخص ) که در قلمرو ديانت بودايي به چشم ميخورد در واقع تمثال ونمادي استند از بودا و بوديساتو( budhisttowa) يا قديسان بودايي يعني رهرواني که درمرحله بوداشدن قرارداشتند. درريلفه(Relief)( حجاري برجسته يا نقشه برجسته نمايا مجسمهها وتزئينات سه بعدي را گويندکه بر زمينه الواح و سطوح هموار ديوارها ستون پايهها يا پارچه هاي ديگرکنده وساخته شده باشد) نقاشيها وچهره پردازيهاي باميان، قطاري ازين سالکان به صورت نقشهاي برجسته پيرامون بودا ويا در کناراوديده ميشوند که زير درختـي بودهي( BUDDHI ) درحالت تفکر نشسته اند وبا انگشتان ظريف ودراز خود حرکت مخصوص تعليم را ادا ميکنند. اين دسته گاهي بر روي برگ گل نيلوفر( LOUTUS) که در اديان کهن جنبـــــه تقدس ومذهبي داشته، ديده ميشوند.
( نيلوفر آبي rose loutus با طلوع آفتاب باز وبا غروب آن بسته ميشود.طرح ونقش اين گل درجامه هاو پارچهها نيز به مشاهده ميرسد.) نشانه سويستيکـــــا (swas tika) يا صليب شکسته در کف دست بودا وجاهاي ديگر درواقع نشانه گردونه خورشيد است که گويند براي دفع چشم زخم بوده است.
شهربه ظاهرکوچک وآرام باميان در درازاي تاريخ نشيب وفرازهاي فراوان ديده است. آثار هنري و مجتمع هنري مرئي ونا مرئي آن محصول هنرنما ييها، زحمت کشي ها، عرق ريزي هاي کم از کم هفت صد ساله معماران، پيکرتراشان ونقاشان محل وسرزمينهاي مجاور است که هريک بنا بر سليقه وذوق خود، مهارتي به کار برده ونقشي به يادگارگذاشته اند. به طورکلي جوهرمايه ومضمون اين هنرپردازيها انديشه صلح وداعيه مسالمت بوده است.
استوپه هاي( Stupa) باميان در فضاي باز وهواي آزاد آباد شده بود ( استوپه زيارتگاه گنبد نماي است نذري بربالاي گنبدي به منظور حفظ يادگارها و جعبه تبرکات بودا وساير بزرگان اين دين) استوپه داراي صفه ياتخته هاي چند مرتبه يي است ازپارچه هاي سنگ، خاصه از سنگ شيست Shist) ( استوپه بــــــــه ترتيب داراي پلتفارم ) platform (، هرميکا( harmika )، چتره( chattra)... ميباشد سطوح بيروني ديوارهاي استوپه با مجسمه هاي گوناگون تزئين مي يافته که اکثرداخل رواقها قرار ميداشته است. ديوارهاي آن اغلب با اشعار مذهبي در وصف بودا مزين بوده است.درقسمت وسط پلتفارم يا مرتبه زيرين جعبه، تبرکات بودا را که اغلب در بين آن مو يا دندان بودا با سکه هــاي طلا واشياي قيمتي مي بود، ميگذاشتند. سياحان انگليس مانند جيمز ميسن والکزاندر برنس، اکثر آنها را شکافته ومحتويات آنها را به غارت برده اند. مخفف استوپه " توپ " است که کلمــــــــــات توپ دره، سه توپان، توپ رستم، توپ کلان هده، تپه رستم دربلخ، درمان تپه و چقلان تپه در نزديکي قندز، يادآور آن است. استوپه پروان که هنوز به نام توپ دره معروفست بزرگترين استوپه بودايي در افغانستان بوده است. شکلها واصنامي که، روي صفحه عمودي کوه بر جدار کبير شهر تراش ديده همه بيانگر ذوق وهنرمندي، استعداد وتوانايي مجسمه سازان، چهره پردازان و صورتگران آن زمان و آن سامان است. ازسياحان جهان نخستين کسي که از باميان ديدن کرده فاهسين( Fa- hsiein ) سياح چيني است که درسال 400 ميلادي در باميان بوده است.
دومين جهانگرد هيوان تسانگ زاير چيني است که مقارن سال اول هجري گذري به باميان داشته و يادداشتهايي در باره آن نگاشته است.
نخستين دانشمنداروپايي که شرحي راجع به باميان نوشته توماس هايد( THOMAS HYDE ) است وصف و شرح اودر باره بتهاي باميان راهنماي پژوهشگران وباستان شناسان شد. توماس هايد اين همه اطلاعات را از فرهنگ جهانگيري وآيين اکبري به دست آورده بود اما خود از باميان ديدن نکرده بود.
هايد سرخ بت وخنگ بت را همان يغوث و يعوق ميداند که در آيه 23 سوره نوح (ع) درقرآنکريم ذکر شده است. ازسياحان وپژوهشگران اروپايي نخستين کساني که مشاهدات خود را در باره باميان وآثارتاريخي آن نوشته اند ويليم مورکرفت( Moor Croft) و همسفر اوجورج تريبيک( Trebeck )استند که دراوايل قرن نوزدهم از باميان ديدن کرده اند. اين دو همسفر مغارهها و شگافهاي باميان را به سوراخهاي خانه زنبور( شأن انگبين) تشبيه کرده اند. نکته هاي جالب سفرنامه آنها اين است:
1ـ کسي که به خرابي وازبين بردن صورت مجسهها وشکستن بازو ورانهاي آنها فرمان داده بود اورنگزيب بود.
حديث نيک وبد ما نوشته خواهد شد زمانه راقلمي، دفتري وديواني است
اما عوام برين باوراند که آن دو نگين گرانبها که در شاهنشين چشم بتان بوده سبب شده صورت آنها را به طمع آن دو گوهر شبتاب بتراشند و مسخ کنند. به قول نظامي " :
دو گوهر به چشم اندرون دوختـــه چو روشن دو شمع بر افروخته
اين نکته رابايد در نظر داشت جاييکه نظامي در اقبال نامـه از " نگارخانه و قندهار " ياد ميکند مرادش " گندهارا" است که ساحه آن بخشي از افغانستان خاصه حوزه شرقي را از وادي کابل تـــا تکسيلا دربر ميگرفت. ظاهرا نظامي دراين ابيات نگارستان باميان را درنظر داشته است. خاصه که اشاره يي به بيت الذهب ( قصر زرين يا خانه زرنگار درآن رفته است ) جايي که جغرافيا نگاران قديم مانند ياقوت حموي در معجم البلدان و قزويني در آثارالبلاد واخبارالعباد آن را از شگفتيهاي باميان ميدانسته اند. ابيات نظامي را باهم ميخوانيم :
درآمد به آن شهر مينو سـرشت که ترکانش خوانند فرخ بهشـــت
بهاري دراو ديد چون نوبهــار پرستشگهي نام او قنــــد هــــــــار
عروسان بت روي دروي بسي پرستنده بت شـــــــده هرکســـــي
درآن خانه از زر بتي ساختــه برآن خانه گنجي بــرانداختــــــــه
سرو تاج آن پيکــر دلـــربـاي برآورده تا طاق گنبــــــد ســــراي
دوگوهربه چشم اندرون دوخته چو روشن دو شمع بر افروختـــــه
اين تراش خوردگيهاي صورت بتان به قدري عميق و زياد بود که پيشاني، چشم ورخساره وبينــــي مجسمهها را کاملا ازميان برده بود. بر تارک ولب مجسمه کلان هشت نفر ميتوانستند به راحتــــي بايستند و دورنماي زيباي باميان را تماشا کنند اما جمعي از صاحب نظران اذعان دارند که اين جايگاه براي گذاشتن نقابي يا ماسکي که از چوب با روکشي از ورق طلا درست شده بود، که در جشنهاي مذهبي شعله هاي آتش يا مشعل فروزاني از پشت آن پرتوافشاني ميکرد. درين جشنوارهها طنين دعاها و زمزمه نيايشها و سرود مناجات( Mhamma ) راهبان و دعوت آنان از مردم براي اداي احترام در سقف رواقها ي گنبد نما به گونه آمپفي تياتر روميها چنان مي پيچيد که انعکاس آن تا فاصله هاي دور گوشها را نوازش ميداد. زايران پس از اداي احترام وعبادت، باکمال خضوع و خشوع طلب فوز وفلاح ميکرده اند. از روي علايمي که در جدار طاقها به چشم ميخورد حدس زده ميشد که آرنج راست سرخ بت حتما براي حرکت اطمينان وابرازعدم ترس وبيان رموز عرفانيAbhaya-mudra) ( بلند بوده است. چون دست و بازوي بودا از ستون ومواد طبيعي چون گج وساروچ ساخته شده بود، گوييا از ميان رفته است.
2ـ چون بتان، با پرده يي تا سر زانو پوشيده شده بودند تشخيص نروماده ( مذکر ومؤنث ) آن ممکن نبوده است.
3ـ نام بتي را که مرد مي پنداشتند san-sal يا rang- sal بود. نام بت کوچک) sha- mama (که آن را تحريف روشني از) shak-muni ( ( فرزانه خانواده شاکيا ) ميدانستند که بعد ساکاموني لقب بودا شد. فرانسس ولفرد) FRANCIS WIL FORD LD (ميگويد که بوداييها اين دو مجسمه را نمايش تصاوير شاهاما(SHA HAMA) ومريدش سلسال( SALSLA ) مي پنداشتند.
4ـ باميان را اقامتگاه يکي از لامه ها(Lama ) ويک هزار راهب وزوار ميدانستند که مشتمل بربيست معبد وصدها حفره و مغاره بوده است و جايگاه بودوباش اهالي.
5ـ درين کتاب ازسقفها،رواقها وطاقهاي پرازنقاشيهاي آبرنگي ونقشهاي ملون ديواري( fresco ) که تصويرهايي را درحال پرواز وحمل تحفه وهدايا نشان ميدهد، ياد ميکند. شايد مراد ياقوت حموي که در معجم البلدان و قزويني در آثارالبلاد ازتصاوير طيور وپرندگان ياد ميکند، همين نقاشيهاي در حال طيران بوده ويا اينکه در محل خاصي تصويري از پرندگان کشيده بود که امروزنشاني ازآن نيست. اين نکته را بايد يادآور شد که مهمترين مغاره قبل التاريخ باميان، چهلستون است که به فاصله يک کيلو متر غرب بت 55 متري واقع است. اين غار يک دهنه يا مدخل ورودي دارد اما در درون به دالانها وايوانهاي ستون دار عليحده تقسيم شده است هردالان را يک عدد پايه سنگي ازدالان هاي ديگر جدا ميکند.
ميگويند منتهي اليه اين مغاره، به سرحد کابل ميکشد.روشني اندازها وهواکش هاي او نشانه آن است که روزگاري ازآن حد اکثر استفاده ميشده است. افسانه پردازان روايت ميکنندکه چشمه حيواني که خضر عليه السلام ازآن آب زندگي جاويدان نوشيده واسکندر آرزوي گذشتن ازين ظلمات را به دل ميپرورانيده همين غار تاريک و بي پايان است.
بربالاي سر بت 38 متري مجلسي از رب النوع مهتاب نقش ونگاشته شده که برعراده يي سواراست وآن را چهاراسب بالـــــــــدار ( aruna )ميکشد و خود در هاله نور به شکل هلال ديده ميشود. در سقف يکي از، پرندهها دو کبوتر با حمايل مرواريد رسم شده است.موج ورده هاي يالان را با چونه و ساروچ نشان داده اند.
بر روي آن بت 55 متري دو زن چنگ زن نقش شده، که مشغول نواختن اين سازاستند گوييا اين ابيات مسعود سعد در " شهرآشوبش " اشاره يي به اين چنگ نوازان باشد:
اي صنم چنگ زن چنگســـاز فخرهمه چنگ زنان جهـــــان
چنگ تودرچنگ تودرجنگ تو همچو من ازعشق توکوژونوان
ويا فردوسي در هم آوازي وهمخواني آنان گفته است:
سراينده يي اين غزل ساز کرد دف وچنگ وني را هم آواز کرد
تصويرپادشاه شکاري در معبد ککرک( Kakrak )روي تخت با دو تير ونيم بدن سگ و دومرغابي، داستان شهزاده وتوبه کردن او رااز شکار نشان ميدهد. مسعودي مروزي در مروج الذهب ومعادن الجواهر آورده است: زمانيکه عمرو بن ليث صفاري هدايايي به معتضد بالله خليفه عباسي فرستادرجمله هدايا بتي بود از طلا به شکل زن که چهار دست داشت و برگردنش دو حمايل نقره يي مرصع به جواهرسرخ وسفيد بود درحالي که بتان کوچک ديگر درحال اداي احترام به اين تمثال بودند به فحواي اين بيت :
نباشد چو آن بت به کابل نگـــــار نه درچين ستان و نه در قندهار
خليفه اين بتان زيباي باميان، کابل، زمينداور و بست را که به جواهر مرصع بودندوهمه دانه نشان براي تماشاي عامه در معرض نمايش گذاشت.
چنانکه ياد کرديم نگارستان يا مجتمع هنري وتاريخي باميان دست اورد يک سال وچند سال نيست بلکه اين مجموعه شکوهمند در طول سالها وقرنها به وجود آمده است. مثلا فاصله زماني بين تراش بت 38 متري ومجسمه 55متري بيش از صد سال است، به روايتي از اولي يکهزارو هشتصد سال و از دومي يکهزارو هفصد سال ميگذرد. برخي احداث آن دو را ازقرن چهارم وپنجم ميدانند. همچنين اندازه دوري بين هردو هيکل 400 متر است. کارتراش بت کوچک يا خنگ بت، که درقرن اول تراش ديده، از نظر تناسب وسليقه بسيار ابتدايي است حال آنکه تراش بت کلان يا سرخ بت که در قرن دوم وسوم صورت گرفته و نتيجه تجربه ومهارت بيشتر است از هرنگاه خوش طرح تر به نظر ميخورد. تناسب اندام وظرايف هنرمندي پيکرسازان نشان ميدهد که بدن بوداي کلان از روي مدل ونمونه يوناني ساخته شده است. معابد، ايوانها و طاقهاي بزرگ بودا با بهترين پارچه هاي ابريشمي و پرده هاي زربفت مزين بود. قسمتهاي برهنه پيکره 38 متري مثل دست و پا وصورتش چنان از ورق طلا پوشيده شده بود که در روز تلألوي آن در برابر اشعه زرين آفتاب چشم بيننده را خيره ميکرد چنانچه در اثرحيرتي که ازين درخشش به زوار چيني دست داده بود اين مجسمهها رادريادداشتهاي خود مفرغ يا چودن تصور کرده و گفته بود که هر حصه بدن اورا جدا جدا ريخته وتکه تکه هاي آن را جمع نموده و مجسمه ايستاده ساکيا موني را شکل داده اند.
از نظر اندازه قد بت کوچک 38 مترويا 125 پا بود و بت بزرگ قدي به اندازه 55 متر يا 180 پا داشت.
هيکل بت 55 متري بلندترين وعظيم ترين مجسمه جهان و يکي ازعجايت هشتکانه عالم بود وهم بلند قد ترين تمثال بودا. اين پيکره از( London Monument )که 136 پاست 44 فت بلند تر بوده است و همچنين از مجسمه ويلسن که( Trafalgar Squar ) قرار دارد و170 پاست ده فت بلند تر بوده است.
باميان در عهد اسلامي :
باميان در عهد اسلامي نيز شکوه و درخشش خاصي داشته و جلوه هاي از تمدن وفرهنگ، صنعت وهنرقديم وقويم تازي وپارسي رادردفتر جاويدان خود منعکس ساخته است. آثار ريخته وازهم پاشيده اسلامي در گوشه و کنار اين آب وخاک تصوير روشني از اين فرهنگ متعالي است به قول عرفي :
از نقش ونگار در و ديوارشکستـــه آثارپديد است صناديد عجــم را
ازباميان آثارخطي از دوره هاي پيش از اسلام به دست آمده که هريک به جاي خود داراي اهميت فراوان است، مانند نوشته هاي روي پوست نازک درخت که در 1930 از آنجا کشف گرديد اين اوراق کوچک عبارت بوده است از رساله هاي " ابهي دهمه abydahama " متعلق به مذهب بزرگ بودايي مهايانا و صفحات کتاب وينا يا) ( vina yaمربوط مذهب کوچک بودايي) HINA YANA ) به رسم الخط گوبتا( GUPTA ) وسانسکريت که در حصص شرقي هيکل 35 متري بودا در باميان به همت هاکن باستانشناس فرانسوي کشف شد. اصل اين نسخــــــــه در موزيم کابل محفوظ بوده است. ( ژورنال آزياتيک پاريس مارچ 1932) و يا نسخه يي ازمنظومهها وموعظه هاي بودا که در 1966 به دست آمده بود.
45 سال پيش چند برگ از تفسير پاک قرآن مجيد به رسم الخط کوفي از شهر غلغله باميان به دست امد. نظير اشعار دري که به روي کاشيهاي مسجد مسعود سوم به خط کوفي درغزني پيدا شده است. ازجمله آثاري که به خط عربي به ما رسيده يکي نسخه يي ازکابين نامه يي است که در سال 470 هـ
کتابت شده ودر آنجا کشف گرديده. کابين نامه در متن ضمان است يعني ضمانت خط با تضمين. متن آن در مجله آريانا شماره ششم دوره بيست ويکم منتشر شده باترجمه شرح توسط پوهاند سرورهمايون. اما اصل مقاله درمجله (EAST AND WEST )مارچ وجون 1963 با حواشي ( giano berts scar cia ) زير عنوان: ( A preliminary report on a Persian legal document of 470(=1076) found at Bamyan. )طبع گرديده است.نسخه فالنامه يي مشتل برچند رساله مؤرخ 583هـ که به ما رسيده است اين آثار نمونه هايي از شکوفايي وشکوهمندي علم ومعارف درآن زمان و آن سامان است. نسخه کابين نامه پس ازکتاب الابنيه عن حقايق الادويه موفق الدين علي هروي که در420 هـ به خط اسدي طوسي کتابت شده دومين نسخه جهان است که فارسي به رسم الخط عربي نوشته شده وبه ما رسيده است.درنسخه قديم بحرالمعاني وصفوالاماني ( درتصوف واخلاق) که از باميان به دست آمده کلمات عبدالحميد الشاعرالبامياني ياد شده که در کتابخانه حاجب سري زکي بن محمد بن عبدالحميد بامياني بوده است. ديگر ازدانشمندان معروف باميان ابومحمد احيد بن حسين بن علي بن سلمان السلمي بامياني است که از مکي بن ابراهيم وابوبکر محمد بن علي بن احمدبامياني روايت حديث کرده است. ابوبکر محمد بامياني متوفي 390 هـ محدثي است مشهور به کثرت روايت که از ابوبکر خطيب وديگران روايتها دارد. حکيم افضل بامياني فيلسوف معروف نيز منسوب به همين آب وخاک است.نسخه ديگري که از باميان به دست آمده مجموعهرسايل متفرقه است که در 611 به خط دولتشاه بن صفي تولکي ( منسوب به تولک وبرفک ) نوشه شده ودرآرشيف کابل محفوظ است. ابن نديم در الفهرست مينويسد که کتاب احوال سمنيه ( بوداييان ) و بوداسف را که تأليف يک خراساني بود، ديده بود. لفظ شمن به معني بت پرست ازاصطلاحات بودايي که به زبان فارسي وارد شده نظير کلمه بهار، فرخار، بخارا ونگارا ويهارا و... ويهاره الحاقيه مربوط به يک معبد را ميگفتند که جهت اقامت راهبان وچله نشينان اعمار ميشده. لفظ شمن در پالي سمنــــــــه SMANA) )سانسکريت سره منه (SRAMANA ) با کاهنان مصري، کلدانهاي آسوري، کشيشان کلتي، مغان فارسي و برهمنان هندي برابر است. درين ابيات لفظ شمن رابه معني بت پرست باهم ميخوانيم :
نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنـــا باغ همچون تبت وراغ به سان عدنــا
بوستان گويي بتخانه فرخارشدست مرغکان چون شمن وگلبنکان چون وثنا
" منوچهري "
تا همي خندي وهمي گريي واين بس نادر است هم تومعشوقي وهم عاشق، هم بتي وهم شمـن
" عنصري "
کاخي که ديدي چون ارم خرم زروي آن صنم ديواراو بينم به خم ماننده پـشــت شمــن
" امير معزي "
باميان که روزگاري پايتخت شيرهاومرکزآل شنسب ونگين خطه تخارستان بود در رديف فيروزکوه پايتخت غوريان
( ظاهرا تيوره امروزي ) و غزنين حضرت آل ناصر ( يعني پايتخت غزنويان ) پر از مجد وشکوه بود.
تصوير شير باميان در معبد دره ککرک نشان ميدهد که تاج مخصوص آنها مرکب سه هلال وسه کره ( ياره ) بودکه در کلاه آنها ديده ميشد. شيرهاي باميان چند بار مسلمان شدند و دوباره به آيين خود برگشتند. ملک فخرالدين مسعود برادر بزرگ علاءالدين جهانسوز اولين ملک غوري باميان است و سرسلسله شنسبيه. کسي که نظامي عروضي کتاب چهارمقاله را براي او به نام اونوشته است.
ملک شمس الدين بن محمود بن فخرالدين، حره جلالي خواهرسلطان غياث الدين غوري رادرحباله نکاح داشت. شمس الدين پس ا ز پيروزي بر طغرل در هرات لقب سلطان وچتر سياه يافت ودر586 وفات کرد.امام فخر رازي رساله بهائيه خود رابه نام همين ملک بهاءالدين سام سومين شاه شنسبي کرده است.
منهاج سراج جوزجاني صاحب طبقات ناصري کتاب خود رابه نام حسام الدين علي پسر فخرالدين مسعود نوشت. علي الحال بيش از 24 کتاب را ميشناسيم که به تشويق واشاره اين سلسله شاهان نوشته يا ترجمه شده است. سلطان محمدخوارزمشاه خزاين باميان را که درآن گنجينه هاي گرانسنگ غزنه هم بود با خود به خوارزم برد هممچنانکه تيمور ذخاير قيمتدارغوروهرات را توسط قطار کاروانهابه ماوراءالنهرفرستاد.
وقتي خوارزمشاهيان باميان را متصرف ميشدند جلال الدين منکبرتي ( خداداد) آن را مرکز خود ساخت وبه اين ترتيب باميان، شهرغلغله وبالا حصار رونق خود راازسربازيافتند. اما متأسفانه با حمله چنگيز باميان ويران گرديد وبا خاک يکسان شد. ثفه ترين روايت درباره ويراني شهر باميان (سال628) ازوصاف است. آنجا که گويد : پس به جانب باميان شد در نبرد تيري بر يکي از پسران چغتاي موتوچين رسيد وبمرد. فرمود تا بدين جسارت همه را بکشتند حتي جنين را در شکم مادر زنده نگذاشتند وچارپايان را نيزکشتندو آنجا را(شهر بد)ماوباليغ ( يا منحوس يا مغضوب يا لعنت شده ) ناميدند، که به مغولي ماووباليغ ( Mu-bailk ) خوانده شده بود. پس همچنان برفت تا به غزنه رسيد.
من از معضل اين قصه مجملي گفتم توخود حديث مفصل بخوان ازين مجمل
در دوره اسلامي نخستين کسي که از سرخ بت و خنک بت ياد کرده ابوريحان بيروني است. ابوريحان داستان اين دو بت رابه نام صنمي الباميان نگا شته بود که جزء فهرست آثار او درج است.
چنانکه ميدانيم عنصري شاعرمعروف عهد سلطان محمود غزنوي داستان اين دو شاهد خاموش را نيز به نظم کشيده بود. متأسفانه در سه هزارو سه صد بيتي که ازو به جا مانده نام سرخ بت وخنگ بت نيامده است وحتي بيتي با نام خاصي پيدا نشده که بدانيم ازآن مثنوي است. داستان عجيب و جالب پيدا شدن مثنوي وامق وعذراي عنصري اين اميد واري را قوت بخشيده که روزي مثنوي سرخ بت و خنگ بت نيز به دست آيد.
احتمالا بعضي از ابياتي که در لغت نامه اسدي طوسي به عنوان شاهد لغت آمده است ازهمين مثنوي سرخ بت وخنک بت باشد. مانند اين دو بيت :
منظر او بلند چون خــــــوازه هريکي زو به زينت و تـــــــازه
جان سامند را به لوس گرفت دست وپا و سرش به بوس گرفت
شعراي زبان دري در آثار خود در مقام تلميح به تصريح وتلويح از سرخ بت وخنگ بت ياد کرده اند. خاقاني گويد :
در کف از جام خنک بت بنگر بر رخ از باده سرخ بت بنگار
فرخي در مقام وصف آتش سده، ايهامي به سرخ بت باميان دارد آنجا که گويد :
گاه چون زرين درخت اندرهوا سر برکشـــد گه چو اندر سرخ ديبا لعبت بربر شـــــود
عنصري تلويحا گويد :
بمان تا اين جهان باقي به جاي ملک مشتاقي به بزم اندرترا، ساقي بتي چون لعبت بربـر
حافظ با درنظرداشت ايهام تناسب و بکار برد صنعت مراعات النظير به اغلب گمان اشارتي به سرخ بت باميان دارد. معمولا حافظ در اشعارخود ذهن رابه جاي توجه به معني دور به معني نزديک معطوف ميسازد حال آنکه مرادش در کلام معني بعيد است :
بتي دارم که گرد گل ز سنبل سايبان دار بهار عارضش خطي ز خون ارغــوان دارد
چون ذکر کابل، قندهار و حديث نقاشان چين وماچين رفت اينک کلام را با يک بند از مخمسي که در وصف صنم رويان کابل سروده شده خاتمه مي بخشيم :
بنگر چه مهوشان کمرچين به کابل اسـت زلفان حلقه حلقه پرچين بــــــه کابل است
گلگون رخان غمزه گرچين به کابل است خوبان خوش قواره سرچين به کابل است
*******************************