میخواهم بمناسبت هشتم مارچ باری احساس زنانی را انعکاس بدهم که بخاطر وطن، دوری همسرانشان را تحمل میکنند.
در گیر دو عشق
"با من بمان تا بیکران،تا لحظه های واپسین"
در روی ابر آسمان، در رنج وشادی زمین
خواهم که غمخوارت شوم، گاهی پرستارت شوم
گرمت زاحساسم کنم، چون شعله های آتشین
خواهم شفا بخشی تنم، چون دردی پیچد پیکرم
در حجره، حجره قامتم، مرهم گذاری بعد از این
خواهم که دانم غصه ات، هر روزه کار وسفره ات
بینم زمان رفته ات، در رنگ مو، چین جبین
با آنکه میبالم به تو، بر همت والای تو
لیکن هزار وششصد و هشتادو وشش روزم غمین
خواهم که آیی در برم، یا در برت کن بسترم
فکرت بکن ای دلبرم، قیچی عمرست در کمین
این گفته نه یک خواهش است، نه گِله ونه نالِش است
پرواز روح ناخوش است، در خامه ام گشته عجین
خواهی بیایی پیش من، خواهی بمانی در وطــن
مهر تو است در جان وتن، مستانه در قلب حزین
حب وطن جانم بود، یک توته ایمانم بود
خدمت برای عزتش، سنگ محک در کفر ود ین
هرچند بر تو مایلم، هجرت نموده بسملم
اما صدای میهنم خواند برایم این چنین :
برخیز و تیمارم کنید، با کار پربارم کنید
آب رخ زرد مرا ، بالا بیا رید از زمین
شیما میان این دویی، در کشمکش های دلی
یارب بده ام همتی در پرتو عشق ثمین
هرکس به قدر خویشـُـتن، دارو کند مام وطن
این است سهم تو ومن، ماراست قسمت این چنین