"خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی - خوشا باپریچهرگان زندگانی"
"جوانی که پیوسته عاشق نباشـــد - دریغ است از روزگار جــــوانی"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عده ای اند ز یاران ورفیقان وفادار، خبردار ز احوال من غمزده و زار،
که عمرم شده بسیار وتنم هست بسی لاغر وبیمار، سرم طاس و
دل و دیده همـــه عاطل وبیکار، ولی ایندل ناکارهٔ من بین که شده
عاشق یک دلبر طناز، خوش آواز، چشم باز، به دل وسوســه انداز،
هنرباز .
لبش لعل بدخشـــان، رخش ماه درخشـــان، دهن غنچــــــــــــــهٔ
خندان، دل آرا و غزلخوان، سخنگوی وسخندان. چه آغوش لطیفی،
چه چشمان سیاهی، چه ابروی کمانی، چه موهای کشــــــــــالی
ودرازی و چه لبخندعیانی و نهانی .
یکروز پس ازحیله ونیرنگ نمودم دل او رام، که از روی وفاداری ویاری
قدمی چند زنیم سوی بیابان و گلستان، رویم سیل و تماشای گل
لاله وریحان، به امیدی که، آن سرو خرامان و آن سرور خوبان، نماید
نظر لطف و عنایت به من غمزده ارزان .
گفتم ای ماه فروزان، ای شمع شبستان، ای بلبل خوشخوان، ای
آرام دل و جان و ای بهتر خوبان، مه قربان قد وقامت زیبای تو گردم
به والله و به باالله که به دنیا و جهان جز تو ندارم گل دیگر که کنم بو
و نشینم به بر او. بگیر دست من خسته وبیمار، بنه مرهمی بر این دل
افگار، بکش دست ز آزار، مرو در بر اغیار و بمن باش یکی یار وفادار
دلبرم ناز وادا کرد و کمی چون و چرا کرد، سپس یک گل سرخی ز بر
خار جدا کرد و به یقهٔ پیراهن من جابجا کرد و آنگاه به صد افسون لبش را
به سخن باز که ...............
که …...ناگه ز گل سرخ نگار عطــر به بینی و به پرخانهٔ ناقابل بیمار من زار
اثر کرد و به یکباره دوصد عطسهٔ پیهم زدم و موی سر ساختگی ام به
هوارفت و مرا جملهٔ امراض نهان گشت عیان از بر آن خسرو خوبان
آن پریرو که این حال فلاکت زده ام دید، بخندید وبترسید و بلرزید و بجنبید و
عقب رفت و جلو رفت و چنین گفت و چنان گفت و فلان گفت …....و
یکی بار چنان سیلی محکم برخم کرد حواله، که ز سر رفت به یکباره هوا
و هوس عاشقی و عشق و هوسبازی و دنبال بتان گشتن و رفتن
ملبورن ۲۰۰۲