دریائی فانی
با هزاران گفته در دل بی زبانی منگرم
پیش درب چشمِ بازم، دیده بانی منگرم
زیر پای خصم از در یای خون طفلکان
جوئی رنگینی ز اشک و در فشانی منگرم
چنگ اندازد به قلب مادر و بیرون کند
زانکه در چشم عدو لطفش زمانی منگرم
هرطرف پرخاش وجنگ وتند خوئی وغضب
روز گار مردمم را نرد با نی منگرم
زخم تن عمری ز هم پاشید تار و پود ما
لیک امروز زخم آتش را زبانی منگرم
تا که می بینم به چشم ما غبار آتش است
صیقل این شیشه را، دست فلانی منگرم
هر امید باطلی «واهِب» که داری بر سرت
کشتی ات را غرق در دریائی فانی منگرم
صالحه وهاب واصل
15-12-2009
هالند