بساطِ نفس
مرا در خلوتِ جان نازِ خاموشی صدا دارد
طراوت در نگاهم رنگِ حیرت در قفا دارد
بفکر دل شدم از دست دادم راحتِ جانرا
که هر بارِ نفس اندر بساطِ خود فنا دارد
جبینم آبِ خجلت لا بلا در خویش پیچاند
اگر جز نقشِ پای تو به سر، از کس هوا دارد
بر آر از جامِ چشم من هزاران لذتِ هستی
که این حیرت سرا درهر نظرآئینه ها دارد
ترنگی ناید از سنگی مرا در شیشهء جانم
که این ظرف سُفالین خاکِ پایش، توتیا دارد
چکید از چشمم آب آندم، که بالیدی به هوشِ سر
که تاب و پیچ معنا در شکستِ عقل جا دارد
به چشم شوخ «واهِب» چشمکی در ششجهت تا کی
نظر بربند کز دل هر نگاهش جمله ها دارد
13-06-2012
صالحه وهاب واصل
هالند